ازارگر من را به مکانی خلوت برد ودستش را زیر لباسهایم برد و من مقاومت میکردم نه راه پس داشتم نه راه پیش شروع کرد و اصرار کرد که لبم را ببوس و من امتناع میکردم او اصرار این کار را در دوروز تکرار کرد و من تمام تلاشم را میکردم تنها راه اینکه خودم را سفت گرفته بودم و او دستان من را به التش زد که داشت حالم بهم میخورد و وقتی نجات پیدا کردم از خودم لباسهایم متنفر بودم حالم بد بود این باعث شده ک اولا در دلم پنهان کنم و اینکه کمبود وزن شدید بگیرم