من سیزده سالم بود با مادرم به بازار رضا رفته بودیم و اول پاساژ خیلی شلوغ بود جوری که آدمها ناخواسته بهم میخوردن وقتی میخواستن رد بشن. پشت سر من یه پسر جوان قدبلند با موهای قهوهای رنگ بود که بهم از پشت فشار میآورد و من فکر میکردم بخاطر فشار جمعیته. یکم که اومدیم داخلتر و فشار کمتر شد متوجه شدم فشار پشت سرم همچنان ادامه داره و یه چیزی داره به باسنام برخورد میکنه. اون موقع بود که فهمیدم این عادی نیست برگشتم نگاش کردم و متوجه شدم سعی میکنه آلت تناسلیش رو بهم فشار بده. گیج و سرگردون بودم و نمی فهمیدم این کار چه تاثیری برای اون میتونه داشته باشه یکم تردید داشتم ولی سریع به مامانم گفتم و تا به مامانم نشونش دادم از بین جمعیت فرار کرد و نتونستیم پیداش کنیم. اون زمان قطعا میدونستم کسی نباید بدنم رو لمس کنه اما اصلا نمیفهمیدم برای اون فرد مقابل این کار چه معنا و لذتی میتونه داشته باشه و برای همین تو اون موقعیت واقعا تردید داشتم که حتی دارم درست تشخیص میدم یا دارم اشتباه میکنم. ولی بعدها متوجه شدم که دقیقا درست تشخیص دادم و کار درستی کردم به مادرم گفتم.