پخش زنده مسابقات جام جهانی در محوطه ی پارکینگ تلکابین کوه صفه اصفهان بود. من از کوی امام جعفر صادق و منزل خواهرم به قصد کوه صفه پیاده به راه افتادم .ساعت حدود 9و نیم یا نه شب بود. مسابقه ایران و پرتغال دقیق یادم نیست مسابقه چه ساعتی شروع میشد. خیابونا خیلی شلوغ بودن. من هم کلا دختر کله خر و یا یه جورایی شجاعی هستم. از تاریکی و شب و تنهایی و اینها نمی ترسم معمولا.ترافیک به سمت محل پخش مسابقات خیلی سنگین بود. با هر وسیله ای میرفتم خیلی طول میکشد .دیدم پیاده رفتن بهترین گزینه هست.و خیابون هم شلوغ بود.فکر کردم اگر از کنار خیابون راه برم شاید ماشین ها اذیت کنن و متلک بگن ولی واقعا باید از خیابون میرفتم .اما کمی که توی پیاده رو جلو رفتم شمشادهای کنار خیابون خیلی بلند و پیوسته شدند و هیچی از خیابون معلوم نبود.کمی هم تاریک تر از بقیه ی جاها بود. مردی از روبرو اومد و از کنارم رد شد.حسی به من اعلام خطر کرد .بعد از کمی برگشتم و دیدم اون برگشته و داره دنبالم میاد.کمی کله خری کردم.همون موقع اولش جدی نگرفتم وگرنه می تونستم برگردم و یا برم توی خیابون.ولی با خودم گفتم غلط میکنه بخواد اذیت کنه و با دست توی کیفم دنبال چاقوی سفری که همراهم داشتم گشتم.کاملا حس کرده بودم خطر تهدیدم می کنه اما نمی دونم چرا به حس خودم اعتماد نکردم و به ندای درونم گوش ندادم.کمی که جلوتر رفتم کم کم ترس برم داشت.هر چی جلوتر میرفتم بدتر میشد .نه کسی میومد و نه راهی به خیابون پیدا میشد. انگار تو تله افتاده بودم .چون هیچکس نبود و راهی هم به خیابون نداشتم. شروع کردم به دویدن. ولی پاهام شل شده بود.سریع دوید و رسید به من و منو از پشت بغل کرد.اون موقع چاقو را دراورده بودم .اولش تهدیدش کردم گفتم چاقو دارم و میزنم.اما سفت تر چسبید و سعی کرد دستشو از داخل شلوار و لباسم ببره تو .نمی دونم چه حماقتی باعث میشد که فریاد نکشم و طلب کمک نکنم .بعدها که فکر کردم به نظرم اومد دلیلش باور "من خیلی قوی و شجاع هستم و خودم از پس خودم برمیام و به کمک کسی احتیاج ندارم "بود که خیلی آسیب زننده هست .یعنی به کمک احتیاج داشتم ولی میخواستم خودم تنهایی حلش کنم.شروع کردم با چاقو به بازو و دستش ضربه زدن تا مگه منو ول کنه .اما نمی کرد.تازه داشت منو میکشید پشت درختهای انبوه توی تاریکی کنار پیاده رو .اونجا کمی شبیه پارک جنگلی هست . اونجا بود که وخامت اوضاع را درک کردم و دیدم تنهایی کاری از پیش نمیبرم .به نحو عجیبی انرژی خودم برای مبارزه را از دست داده بودم و اون هم به طرز عجیبی قدرتمند شده بود .به خاطر فوران هورمونها و یا همچین چیزی... شروع کردم به فریاد زدن و کمک خواستم .ناگهان منو رها کرد و پا گذاشت به فرار .نمی دونم چرا از اولش فریاد نکشیدم ؟ این سوال همیشه برای خودم مونده. تا منو رها کرد برگشتم دیدم یه آقا از دور داره به سمت من میدوه .بین راه رسید به اون و دنبالش کرد تا توی بزرگراه .ولی زود برگشت .گفت که دیده از اون مرد داره خون میچکه و ترسیده که به من صدمه زده باشه. و اینکه فکر می کرده شاید کیف منو دزدیده و وقتی دیده چیزی دستش نیست برگشته.اومد کمک من.تازه متوجه شدم که روی دست خودم را هم بریدم و داشت خون ریزی می کرد .یه زوج هم رسیدن و کمی آب به من دادن و روی زخمم ریختن.و دستمال کاغذی دادن بذارم روش .من عصبی شده بودم و گریه می کردم .اون مرد گفت من از دور دیدمتون فکر کردم دوست هستین و دارین با هم شوخی می کنین. اشتباه من بود که زودتر فریاد نزدم .شاید هم دم دهنمو می گرفت واتفاقات بدتری می افتاد . کسی چه میدونه؟ به هر حال که تجربه ی عجیبی بود و به من یاد داد بیشتر احتیاط کنم و مراقب خودم باشم. اون آقا که کمکم کرد گفت کجا میخوای بری؟ من هم با پررویی گفتم میخوام برم صفه مسابقه را ببینم :) هر کسی دیگه بود برمیگشت خونه یا میرفت درمانگاه برای پانسمان.اون آقای مهربون هم من رو تا ورودی پارکینگ همراهی کرد و کلی سفارش کرد که بیشتر مراقب باشم.گفت که جزء گشت یا بسیج کوی امام هستن و تا حالا همچین چیزی پیش نیامده ولی گفت چطور تنهایی این موقع شب اومدی اینجا ؟ کار خطرناکی کردی .من هم با دست زخمی مسلبقه را تماشا کردم که البته متاسفانه حذف شدیم.فقط ترسم از این بود که از اون مرد بیماری واگیرداری نگرفته باشم .اگر که معتاد بود یا ایدز داشت .چون چاقو به بدن هر دوی ما رفته بود . به نظرم البته کمی مشکل عقلی یا روانی داشت و از جای خیلی کوچیکی اومده بود .لهجه ی خاصی داشت. چاق و کوتاه بود و شلوار شبیه کردی پوشیده بود که خیلی بالا کشیده بودش.شاید کارگر جایی باغبانی چیزی اون اطراف بوده که داشته رد میشده.تاریک بود و من درست چهره ش را ندیدم .سنش را هم مطمئن نیستم .دندونهاش خراب بودن یا خیلی جلو بودن فکر کنم. بعدها به این فکر کردم که با اون همه ضربه ی چاقو که زدم و اون اونقدر داغ بود که متوجه نمیشد چه بلایی سرش اومده ؟ چون اول فکر کردم حتما چاقو اثری نداره و تعداد زیادی ضربه زدم.چون هیچ عکس العملی نشون نمیداد و حتی آخ نگفت. چاقوی من خیلی کوچیک و بی دسته بود.
خلاصه که خدا را شکر برای من تقریبا ختم به خیر شد و اتفاق خیلی بدی نیافتاد. بعدها فکر کردم اگر چاقو توی گردنش خورده بود یا چشمش یا شکمش و مثلاً خدای نکرده مرده بود چه دردسر عظیمی میشد و با این قوانین احمقانه ی ایران من مجرم شناخته میشدم و قصاص و ... یعنی حتی دفاع از ناموس هم پذیرفته نیست و به هر حال حمل چاقو و سلاح سرد و استفاده از اون جرم داره .حتی فکرش را هم نمیخوام بکنم .برای همین بعدش ترجیح دادم به پلیس شکایت نکنم.چون اولا پیدا کردنش تقریبا غیرممکن بود و بعد هم قضیه ی چاقو برای من دردسر میشد.
نوع آزار:
واکنش:
تاریخ: 1397/04/04
محدوده زمانی: 19 تا 24 شب
جنسیت آزار دیده: زن
محدوده سنی: 35 - 45
استان: اصفهان
شهرستان: -
آدرس محل: نزدیک پل طبقاتی صفه به سمت کوه صفه .از کنار پیاده رو مشرف به کوی امام جعفر صادق