ساعت حدود 9:30 شب بود. در پیادهرو راه میرفتم که متوجه شدم یک پراید نقرهای رنگ کنار خیابان به آرامی حرکت میکند و احساس کردم راننده چیزی گفت. جدی نگرفتم و به راهم ادامه دادم. ماشین جلوتر رفت و باز در حاشیۀ خیابان و نزدیک پیادهرو ایستاد. وقتی کنارش رسیدم راننده که شیشه را پایین داده بود گفت: «بیا بشین.. میخوای ...تو بخورم؟ میخوای ببینیش؟» و جملاتی از این دست را تکرار میکرد. هیچ عکسالعملی نشان ندادم و با همان سرعت قبل به راهم ادامه دادم. او نیز تا چند متر جلوتر با سرعت راهرفتن من در حاشیۀ خیابان جلو آمد و یک جا ایستاد و ترمز دستی را کشید. اینجا بود که ترسیدم و احساس خطر کردم. اما خب خوشبختانه پیاده نشد و بعد از دیدن بیتفاوتیِ من حرکت کرد و رفت.
وقتی داشت مزخرفاتش را میگفت فکر کردم که عکسالعملی نشان دهم و بلند فریاد بزنم و چیزی بگویم، اما خیابان به شدت خلوت بود و هیچکس صدایم را نمیشنید. به همین خاطر واکنشی نشان ندادم. احساس کردم چون صدایم شنیده نمیشود، ایستادن و واکنشنشاندادنم صرفاً ممکن است به جریتر شدن آن فرد بینجامد.