تو راه رفتن به مدرسه بودم با دوستم که یه پسر به دوستم متلک پروند و من جوابش رو دادم فردای اون روز تو راه برگشت بودیم از مدرسه که شروع کرد به دنبالمون اومدن و گفتن این که شما دنبال من اومدین شما آبجیای منین. من گفتم اگه آبجیات بودیم مزاحم نمیشدی. بعد شروع کرد به تهدید کردن که میندازمتون جلو ماشین و دستشو برد بالا که بزنه منم از پشت زدم تو کمرش و هلش دادم تا مانع کارش بشم بعدم خیلی عصبانی شدم و گفتم حالا که اینطوره باید بیای این حرفارو جلو پدر مادرم بزنی و خب نیومد و رفت. دیگه هم تو اون خیابون و محل ندیدمش این خاطره یه خیلی بدی بود طوری که دوستم چند بار کابوسشو دید و فکر میکنم برای دختر 15 ساله خاطره بدی بود...