داشتم راه میرفتم. یک دقیقه کنار پیاده رو ایستادم تا ژاکتم را از کیفم دربیارم. همین لحظه چند نفر از کنارم رد میشدند و ناگهان پسر جوانی که از کنارم رد میشد باسنم را یک لحظه گرفت و سریع رفت. به شدت عصبانی شدم کیفم را برداشتم و درحالی که فریادزنان فحش میدادم دنبالش دویدم. پسر که فهمیدم دارم دنبالش میدوم شروع به دویدن کرد و من هم یک کوچه دویدم و فحش میدادم. اگر به او میرسدم قصد داشتم کتکش بزنم. با اینکه نزدمش اما از اینکه فرار کرد و در خیابان شلوغ مضحکه شد حس خوبی داشتم.