داشتم رانندگی میکردم. دخترم هم کنارم نشسته بود. توی کوچهای مجبور شدم دور بزنم. باریک بود. دو مرد سوار موتور بودند. عقبی گفت: آخه چه فکری راجع به خودت کردی که داری دور میزنی؟ ناراحت شدم. اما مثل همیشه سعی کردم به توهینش عکس العملی نشان ندهم. انگار نشنیدم.