توی پیاده روی خیابون فاضل نراقی در حال راه رفتن بودم، وقتی میخواستم از سر کوچه ای رد بشم، یک ماشین با سرعت در حالی که باید ایست میکرد سر کوچه، از 2 سانتی جلوی من رد شد و وارد کوچه شد، جوری فرمون ماشین و پیچوند که حتما از جلوی من رد بشه، و من فاصله ای تا برخورد نداشتم، چون اصلا انتظارش رو نداشتم. و بعد فهمیدم که کار و از عمد انجام داد چون لبخند کریه به لبش بود و از آینه نگاه میکرد میخندید، انقدر شوکه بودم که به فکرم نرسید شماره پلاک و بردارم؛ تو بهت بودم!