دیدبان آزار

آزار دیده‌ام - 1974

فقط شش سالم بود. شایدم پنج. ولی مثل دیروز یادمه. ظهر بود با برادرم که پنج سال از من بزرگتره رفتیم کوچه. دوچرخه من خراب شده بود. با هم رفتیم تعمیرگاه دوچرخه که چند تا کوچه بالاتر بود. برادرم رفت اون طرف خیابون که تعمیرگاه اونجا بود منم این طرف خیابون موندم منتظر اون. توی اون مدت کوتاه چند تا مرد از دور منو زیر نظر داشتن. با اینکه عقلم نمی‌رسید ولی کاملا زیر نگاه‌های سنگینشون احساس ناامنی می‌کردم. می‌فهمیدم که دارن در مورد من حرف می‌زدن. برادرم اومد بهم گفت یکم طول میکشه بیا تورو تا خونه ببرم و برگردم .با هم داشتیم برمی گشتیم که یکی از مردا افتاد دنبالمون. بعد از یه مسیری برادرم گفت دیگه تقریبا رسیدیم خودت تنهایی بقیه راهو برو. من خیلی ترسیده بودم ولی اصلا فکر نمی‌کردم که چه اتفاقی ممکنه بیفته. برادرم رفت و من تنهایی ادامه دادم. مرد اومد از پشت صدام کرد گفت بیا کارت دارم از طرف بابات اومدم . من از بچگی فوق العاده خجالتی و کمرو بودم. اعتراضی نکردم. همونجا منو کشوند تو یه کوچه بن بست. وایساد جلوم زانو زد. بهم گفت منو کسی نفرستاده شلوارتو دربیار. من هیچ کاری نکردم یخ زدم. دوباره گفت عجله کن زود باش. اون آلتشو از شلوار بیرون آورد. من اولین بار بود با همچین صحنه‌ای مواجه می‌شدم. نمی‌دونستم اصلا چیه .شلوار منم کشید پایین با آب دهنش یه کارایی کرد. نمی‌دونستم معنی این کارا چیه. فقط خیلی خجالت می‌کشیدم. هاج و واج مونده بودم جیغ و داد نمی‌زدم چون نمیدونستم که چی داره به سرم میاد. مبهوت بودم. از اون ور صدای نزدیک شدن یه موتور شنیده شد. قبل از اینکه بتونه کارشو بکنه اون موتور وارد کوچه بن بست شد اینم زود جمع و جور کرد شلوار منم بالا کشید و به من گفت همراه من بیا جایی نرو. یه زن و شوهر بودن که از موتور پیاده شدن. با دیدن اونا من جرات پیدا کردم و زودی از دستش در رفتم. اون مرد مریض یکم دنبالم اومد همش از پشت صدام میکرد. من فوری خودمو رسوندم خونه. خیلی ترسیده بودم. زود رفتم دستشویی و با وسواس زیاد خودمو میشستم نمیدونستم چی شده .حالم به هم می‌خورد. نه اون روز و نه هیچ وقت دیگه‌ای در موردش با مادرم و نزدیکانم حرف نزدم. میدونستم اگه بگم تقصیر رو گردن من می‌نداختن. فقط تو دوران دبیرستان به دوستام تعریف کردم اونا هم به من درباره تعرض شوهر خواهراشون می‌گفتن. مادرم هیچوقت درمورد اینجور چیزا بهم گوشزد نکرده بود. برا همینم من نمیدونستم ممکنه یه مرد غریبه چه کاری با من بکنه. اون داستان تا دوران دبیرستان تاثیر خیلی زیادی تو روحیه من داشت. همیشه سعی می‌کردم ذهنمو مشغول کنم تا اون اتفاق یادم نیفته. اون آخرین تعرض به من نبود فقط شروعش بود .بعد از اون تو مکانهای عمومی، تاکسی‌ها، کوچه و خیابون بهم تعرض می‌شد حتی توی محل کار از طرف رئیس بهم پیشنهاد بی@شرمانه شد و من کارمو از دست دادم. همیشه و همه جا می‌ترسیدم تنهایی برم. هم از مکانهای پر رفت و آمد و هم مکانهای خلوت وحشت داشتم و دارم. زندگی توی دنیایی که مردا هستن برام همیشه کابوس بود و هست. ولی الان به لطف پیج‌هایی مثل پیج شما خیلی پر جرات شدم و براحتی تو هر مکانی که برام ایجاد مزاحمت بشه صدامو بلند می‌کنم و اعتراض می‌کنم. دیگه هیچوقت اجازه نمی‌دم هیچ مردی به من دست درازی کنه.


نوع آزار:




واکنش:
تاریخ: 1398/02/05
محدوده زمانی: 5 تا 11 صبح
جنسیت آزار دیده: زن
محدوده سنی: 18 - 25

استان: آذربایجان غربی
شهرستان: ارومیه
آدرس محل: