11 صبح بود، مانتو بلند و روسری کوتاهی پوشیده بودم و یک موتوری از پشت سرم اومد و از پشت به باسنم دست زد و من ناسزاگویان دویدم دنبالش ولی به سرعت دور میشد و من مسیر زیادی رو طی کردم شاید پیداش کنم و بزنمش ولی متاسفانه فرار کرده بود. کلا از کار بیرونم هم صرفنظر کردم و با حال بد برگشتم خونه و بدتر از همه این بود که وقتی با خشم این داستان رو برای همسرم تعریف کردم پرسید مگه چی پوشیده بودی. منم با اون دعوا کردم.