دختر نوجوانی بودم با ظاهر بسیار ساده که از کلاس زبان برمیگشتم. مردی کنار من تو تاکسی نشست و مدام به من نگاه میکرد هنوز کس دیگه ای اضافه نشده بود. منم از ترس نگاهش نمیکردم. فقط میدونم زیپ شلوارش باز بود و خودش رو لمس میکرد. من نگاه نمیکردم و هیچ چیز هم نمی گفتم چون... نمیدونم چرا. حتی یه نفر هم سوار شد یه زن اما مرده پیاده نشد و اومد چسبید به من. حتی اون موقع هم چیزی نگفتم ولی سریع پیاده شدم.