دختری در ایستگاه تنها نشسته بود. در ایستگاه مترو به سمت مهدیه. دختر کتاب میخواند و مشغول کار خودش بود. مردی رد شد و سوالی پرسید از دختر. دختر جواب مرد را داد و مرد عبور کرد و رفت. پسری از آنور سکوی مترو (نمیدانم چه فکر کرد درباره این دختر که) دست تکان داد و با اشاره نشان داد که من بیام اونور؟ پایهای؟! شاخ در آوردم. دختر خودش را جمع کرد و از ایستگاه رفت بیرون.