با دخترخالم ساعت هفت بود رفته بودیم بیرون قدم بزنیم ک یه وانتی افتاد دنبالمون. اول که توجه نکردیم ولی بعدش به طرز خیلی خطرناکی یهو میپیچید تو پیاده رو جلوی ما نزدیک بود چند بار زیرمون کنه. دویدیم بریم اونور خیابون که یه اقا فهمید مزاحمه رفت بگه که ولشون کنید که خواستن اونم زیر کنن. ما هم دیدیم اوضاع خیلی خرابه دویدیم سمت خونه خالم که باز یه جا پیچیدن جلومون که دیدیم چند نفرن یکیشونم پیاده شد گفت بیاید سوار شید وگرنه میندازمتون پشت ماشین میبریم بهتون تجاوز میکنیم. دخترخالمم میگفت برو برات بد میشه و اینا. ول کن که نبودن ما هم تا خونه دویدیم و مردیم یعنی. یادمه تا دم در هم اومدن و ما هم تند تند فقط زنگ میزدیم.