با دوستم و خانوادش رفتیم بازار تجریش. خانواده دوستم ازمون دور شدن که برن تو یه مغازه ای خرید کنن، دوستم که دختر هم بود کنارم واستاده بود یهو دیدم یه مرد سن بالایی پاهامو لمس میکنه، برگشتم نگاش کردم با عصبانیت گفت پاهات دیونه ام میکنه من خونه ام همین پشته هر چیزی میخوای بهت میدم فقط بیا بریم خونه من.