صبح بود داشتم قدم میزدم که متوجه شدم یه مرد داره بهم نزدیک میشه، رفتم قسمتى که شلوغ بود نشستم کنارم رد شد گفت شمارمو یادداشت کن گفتم گمشو، نشست نزدیکم شروع کرد حرف زدن مى گفت دوستت دارم از هیکلت خوشم میاد، من پاشدم دیدم داره دنبالم میاد خودمو رسوندم به دو تا پسر بهشون گفتم یه نفر داره مزاحمم میشه