سلامامروز میخوامازتجربهای بگمکهتمام زندگی منرو تحتتاثیرقرارداد،سنم کم بود کهباوجود نزدیک بودن خونمونبه مدرسه به دلیل حساسیت های مادرم سرویس داشتمما تعدادمون توی سرویس زیاد بود که مجبور بودیم دونفریجلو بشینیم اذیت و دست درازی راننده سرویس من تقریبا از همون روزهای اول شروع شد گاهی به بهانه عوض کردن دنده و گذاشتن دستش زیر من موقعه ای که میخواستم بشینم،با وجود پدر و مادر با درکی که داشتم فقط گفتم دیگه نمیخوام با سرویس برم مدرسه و دوست دارم که بابام من روبرسونهسالها سکوت من تبدیل میشه به بغض الانم که ای کاش تمام حقیقت رو با جزئیات برای پدر یا مادرم میگفتم تا شاید از عذاب الانم کم کنه دلیل نگفتم احساس گناهی بود که داشتمو اینکه احساس میکردم حتما من مقصرمخیلی دوست دارم پیداش کنم و بهش بگم میدونی با من چه کار کردی؟میدونی بهترین روزهای عمرم رو با احساس عذاب وجدان و تنفر از خودم گذروندم؟