راننده اتوبوس دانشگاه بخاطر اینکه حواسش بجای رانندگیش به آینه بود نزدیک بود تصادف کنیم، من ایستاده بودم و در اثر ترمز ناگهانی دستم آسیب دید. منو برد بیمارستان با اصرار که حتما باید ببرمت و وظیفمه. با یکی از دوستام. نگاه هیز و خیرهش، حرفای بی سر و ته و مسخره، سؤالای بیمورد به کنار، وقتی فهمید من اهل چه شهریم گفت اگه میدونستم دخترای فلان شهر اینقد خوبن ازدواج نمیکردم! آخر راه که برگشتیم خوابگاه میخواستم پیاده شم زودتر اجازه نمیداد با کلی اصرار آخر سر وقتی میخواستم پیاده شم دست زد بهم و گفت اگه چیزی احتیاج داشتی به خودم بگو برات بخرم. تجاوز حتما فیزیکی و جسمی نیست. من احساس امنیت نداشتم و هر لحظه خودمو آماده کرده بودم برای اینکه اگه بخواد بهم نزدیک شه چجوری با چی از خودم دفاع کنم یا فرار کنم...