بعد از ظهر یه روز تابستونی حدود ساعت 4 داشتم میرفتم آرایشگاه کوچه خلوت بود متوجه یه ماشین شدم که کنارم اومد سرعتشو کم کرد وقتی به طرفش برگشتم سینه م رو گرفت و فشار داد اون لحظه قفل شدم نه قدرت برخورد داشتم نه تحمل ادامه همچین وضعی من نتونستم عکس العمل نشون بدم اون روز و فرداش خیلی حال بدی داشتم با هیچکس درموردش حرف نزدم با اینکه این قصه مال سالها پیشه هنوز هم پیش کسی عنوان نکردم بنظرم بروز خشم باید اتفاق بیافته اما به من یاد دادن که سکوت کن تا دوست داشته بشی. من نتونستم خشمم رو بروز بدم و آزار دیدم.