شرح واقعه: ساعت تقریبا 8 شب بود و هوا تاریک شده بود، از سمت بلوار باهنر داشتم میرفتم خونه، چون هوا سرد هم بود خلوت بود اونجا، هندزفری توی گوشم بود و آهنگم زیاد بود. به خاطر چراغای خیابون سایه ها جلومون میفتاد ، از حلوی یک کوچه که رد شدم دیدم یه سایه افتاد کنار فهمیدم یه نفر از کوچه اومده بیرون و پشت سرمه ، رفتم سمت چپ پیاده رو که راحت رد بشه ولی متوجه شدم یهو سایه مسیرش به سمت من کج شد ، تا اومدم برگردم پشت سرمو ببینم ، هنوز کامل برنگشته بودم که اون آقا منو محکم گرفت. خیلی بلند جیغ کشیدم و فحش دادم با کیفم سعی کردم بزنمش که فرار کرد. بعد از اون همه جیغ و داد و فحش تازه دو سه نفر از توی فضای سبز اومدن بیرون ببینن چی شده ولی دریغ از یه ذره کمک یا جلو اومدنشون. خلاصه اون آدم فرار‌کرد و منم با اینکه از شدت ترس بدنم میلرزید و فشارم افتاده بود هرجور شده سریع رفتم خونه. از اون موقع دیگه شبا تنهایی از اونجا رد نمیشم.