صبح بود داشتم می رفتم مدرسه سوار تاکسی شدم که چند دقیق بعد آقایی سوار تاکسی شدند و کنار من نشستند چند دقیقه ای که ماشین راه افتاد دستی رو در ناحیه پهلوی خودم حس کردم اول فکر کردم اتفاقی بود آخه من همیشه آدم خوش بینی هستم و در آن سالهای کودکی خیلی خوش بین تر بودم اما دیدم نه کم کم اون آقا شروع کردن به لمس کردن تمام پهلوی سمت راست من و حتی دولا شدند و پاهای من رو هم لمس کردند در این حین من تلاش می کردم تا جلوی اون رو بگیرم خانمی که سمت چپ من نشسته بود متوجه ناراحتی من شد ولی فقط من رو خیر نگاه کرد و حتی اون طرف تر نرفت تا من از او آقا فاصله بگیرم و من تمام اون مسیر بیست دقیقه ای آزار جنسی اون آقا رو تحمل کردم ولی چیزی که بیشتر از همه تا این لحظه از خاطر اون اتفاق من رو آزار میده اینکه من تا آخر مسیر سکوت کردم و فریاد نزدم و حتی از راننده نخواستم که اون آقا رو از تاکسی پیاده کنند می دونید وحشتناکتر این موضوع چیه این که من الان 27 سالم و به اندازه موهای سرم سوار تاکسی شدم و توی شهرهای مختلفی زندگی کردم ولی کمتر از انگشتهای یک دستم تجربه این رو دارم که آقایی در تاکسی کنار من نشسته و نخواسته به نحوی من رو آزار بدهد ولی هر دفعه هر راهی رو امتحان کردم نتونستم سکوتم رو بشکنم، یادگرفتم که به نحوی مانع اونها بشوم ولی سکوتم را نتوانستم بشکنم و بیشتر از آزارهای جنسی این سکوت لعنتی که روح من رو آزار میده. ولی من امید دارم که یکروزی میشکن این سکوت شاید هم همین الان با نوشتن این اتفاق دار شکسته میشن و با همه این چیزهایی که گفتم باز هم با تمام وجودم اعتقاد دارم که با حبس کردن هیچ زن و بچه ای در محیط خانه به آنها امنیت که نمیدهیم هیچ بلکه فقط آنها را ضعیفتر و آسیب پذیر تر میکنیم