داخل کتابفروشی بودم و مادرم بیرون از کتابفروشی روی صندلی نشسته بود. آقایی به من نزدیک شد و ازم خواست به سمتش برم تا با من صحبت کنه. من فکر کردم از کارکنان کتابفروشیه و کتاب درخواستی منو پیدا کرده. به سمتش رفتم ولی اقا با صدای خیلی پایینی شروع به صحبت کرد و گفت من و مادرم رو تعقیب کرده و از من خوشش اومده و اینکه میخواد با من بیشتر اشنا بشه و صحبت کنه. من درخواستش رو رد کردم و با لبخند گفتم لطفا مزاحم نشین. که یهو از کنار من رفت و با صدای بلند بهم فحش داد و از در خارج شد. منم کتابو پیدا نکردم و خارج شدم که دیدم اون اقا به سمت جایی که مادرم نشسته بود رفته و داره سر مادرم داد میزنه..مادرم هم هاج و واج نگاهش میکرد که چی میگه. چون کلا خیلی نامفهوم صحبت میکرد. من ترسیدم بلایی سر مادرم بیاره بهش نزدیک شدم و سعی کردم شمرده بگم اقا لطفا برین که عصبانی ترش نکنم و بره. اما اون ادامه میداد و داشت داد میزد که چرا دخترت به من جواب رد داده و گفته مزاحم نشین. بعد من گفتم آقا من نامزد دارم الان میاد شما رو میبینه مساله درست میشه. اما بازم توجه نکرد و ادامه داد به داد زدن که شانس اوردم پلیس برای قضیه دیگری داشت با چند نفر از اونجا پیاده رد میشد و من فوری گفتم آقا الان میرم به پلیس همه چیو میگم. اینو که گفتم برگشت پلیس رو دید و خیلی سریع غیب شد. اما من و مادرم کلا گیج بودیم که چی شد و چرا اینطوری شد. از ترس اینکه باز تعقیبمون نکنه از همونجا اسنپ گرفتیم و رفتیم. اما خیلی ترسیده بودم که یه درخواست اشنایی ساده و رد کردنش (اونم با لحن آروم و لبخند) میتونه به کجا ختم بشه! جالب این بود که مادرم میگفت حتما تو یه چیز بدی بهش گفتی که اینطوری عکس العمل نشون داده!!!! متاسفانه توی جامعه ما این در ذهن همه جا افتاده که اگر موضوعی برای خانمی پیش بیاد اول تقصیر رو گردن اون خانم بندازن. در صورتی که کاملا باید برعکس باشه!
نوع آزار:
واکنش:
تاریخ: 1398/01/26
محدوده زمانی: 11 تا 14 ظهر
جنسیت آزار دیده: زن
محدوده سنی: 25 - 35
استان: تهران
شهرستان: تهران
آدرس محل: خیابان انقلاب. راسته کتابفروشان. رو به روی دانشگاه تهران