من توی دبیرستان راننده سرویسم. بهم تجاوز کرد و روحیه خوبی نداشتم. خیلی احساس پوچی داشتم. سال بعد با یه پسر اشنا شدم و بعد از صحبت های تلفنی یه روز حضوری دیدمش و اتفاقی که برام افتاده بود رو براش تعریف کردم. قول داد هیچ وقت تنهام نذاره و کنارم باشه. ولی به نیت ازدواج باهام رابطه برقرار کرد و بعد 5 سال ترکم کرد و من موندم و مشکلاتم. حالم اصلا خوب نیست. الان هم که هم کار دولتی داره هم ازدواج کرده و همه چی هم داره ولی من از قبل تنهاترم. از خودم خسته شدم.