موقع برگشت از مدرسه، پسری من رو تعقیب کرد. من تا دم خونه متوجه نبودم که داره دنبالم میکنه. همون جا خودش رو بهم چسبوند و به بدنم چنگ زد. من سعی کردم داد بزنم و هلش بدم ولی انقدر شوکه و مضطرب بودم که نه صدای جیغم بلند بود و نه تونستم به اون غلبه کنم. دوباره سعی کردم داد بزنم و کمک خواستم که فرار کرد. توی کوچه به جز من کسی نبود. داخل خونه رفتم و تا ماجرا رو گفتم، خانوادهام بیرون رفتن و اطراف رو دنبال فردی با اون مشخصات گشتن، ولی پیداش نکردن. تا یکی دو سال بعد از این تعرض، توی همه خیابونها و کوچهها بدنم منقبض میشد و استرس میگرفتم.