از راهی که هر روز میرفتم داشتم میرفتم سر کلاس کوچه پشت هنرستان. یه مرد داشت راه میرفت، یک زن داشت از خونه میاومد بیرون و یه ماشین پلاک دولتی که سر کوچه وایساده بود، همه اینا تو کمتر یک ثانیه اتفاق افتاد. اون مردی که راه میرفت اومد سمت من حملهوار سینههامو گرفت و تمام بدنم دست کشید من هر چقدر جیغ زدم بهش هشدار دادم اهمیتی نداد و حاضرین تو کوچه: اون زن در و بست رفت داخل، ماشین سریع حرکت کرد و رفت.
و مدیر مدرسهای که بعد از گفتن بهش اومد کوچهرو گشت بعد از یک ساعت جیغ فریاد سر من که این موضوع عادی برای دختراست اتفاقی نیفتاده میخواستی یکم درست حسابی لباس بپوشی این هنزفری اینارو اویزون خودت نمیکردی. من هنوز از تنها بودن تو هر کوچهای خیابونی میترسم و واقعا این یه اتفاق عادی نیست ...