دانشگاهم قزوین بود و از دانشگاه به تهران برمیگشتم وقتی رسیدم تهران شب بود و تاریک نزدیک میدان آزادی پیاده رویی که ختم میشد به پایانه مسافربری مرد شلخته و کثیفی سمتم میومد من سعی کردم نگاهش نکنم ولی بالا تنه منو گرفت و فشار داد و چسباند من را به دیوار وقتی حس کرد میخوام جیغ بزنم ولم کرد و فرار کرد و من حدود دو ساعت نمیتونستم حرف بزنم