شرح واقعه: روز چهارشنبه عصر رفته بودیم توی پارک قدم بزنیم از یه کوچه باید رد می‌شدیم که به پارک برسیم. یه موتور با 2 تا سرنشین قسمت کنار کوچه ایستاده بودن، دوستمو صدا زدن و گفتن که موهاتو بکن داخل. ما هیچ جوابی ندادیم موتور رو روشن کردن و اومدن جلومون ایستادن گفتن حجابتونو رعایت کنین دوستم بهشون گفت که به شما ربطی نداره منم گفتم اگه مزاحممون بشی پلاکتو یادداشت میکنم و میدم به پلیس. پشت سر ما که رفتیم همش بهم میگفتن بیا اینجا بیا یه دقیقه !!!بعد از چند دقیقه با یه مرد میانسال اومدن بهمون گفت که من فرماندشون هستم اینم نیروی منه باید بهش گوش کنین با یه کارت بسیجی فعال که نشونم میدادن و میگفتن که ما با این کارت اجازه داریم که به شما تذکر بدیم. اون کسایی هم که سوار موتور بودن وایساده بودن و بهمون پوزخند میزدن ما هم هیچکاری نمیتونستیم بکنیم... چون ما توی این شهر دانشجو هستیم به خودشون اجازه میدن هر جوری میخوان باهامون برخورد کنن. متلکای زشت و ازار دهنده نگاهای ازار دهنده، خلاصه که شرایطمون توی این شهر اصلا خوب نیست. در نهایت هم ما با حراست دانشگاه تماس گرفتیم و رفتیم داخل دانشگاه چند دقیقه هم جلوی دانشگاه ایستادن و بعد رفتن و ما واقعا از همه اهالی اینجا میترسیم.