کلاس گیتار داشتم و دیرم شده بود مجبور شدم با تاکسی برم من آخرین نفر بودم که سوار تاکسی شدم و مجبور بودم عقب بشینم و کنارم پیرمردی نشسته بودم با دستای لرزون! بعد از مدتی دستش رو گذاشت روی رونم. اینقد ترسیده بودم که نمیتونستم حرفی بزنم اون هم از سکوت من سواستفاده کرد و شروع کرد به فشار دادن رونم من فقط تونستم به راننده بگم نگه داره و سریع پیاده شدم کلی از مسیر باقی مونده تا آموزشگاه رو پیاده رفتم و فقط گریه میکردم!