حدود ساعت هفت و نیم شب بود که با دوستم رفته بودیم خرید. یه آقایی مارو دید و شروع کرد به آزار کلامی(حرفایی که برای هممون آشناست نیازی به دوباره گفتنش نیست) ما توجه نکردیم به مسیرمون ادامه دادیم. تو یه خیابون نسبتا شلوغ حداقل 6 یا 7 بار با موتور اومد تو پیاده رو و جلوی مارو میگرفت. ما هر دفعشو یه جوری از بغلش رد شدیم. یه قسمتی از مسیرمون رو باید تو به خیابون خلوت و تاریک میرفتیم و راه دیگهای نداشتیم جز اون راه. جاییم که میخواستیم بریم دقیقا ته همون خیابون بود. این آقا همینطور دنبال ما اومد و ازمون شمارمون رو میخواست. ما توجه نکردیم و راهمون رو رفتیم(طبیعتا تندتر میرفتیم چون ترسیده بودیم) که یکهو پیچید جلوی ما و گفت راه فرار ندارید. من از بغل موتورش به زور خودمو کشیدم تو پیاده رو و سرش داد زدم برو گمشو. داد زدم چون هم ترسیده بودم و این راه برای ابراز ترسم بود و هم میخواستم یکی بشنوه بیاد کمکمون. (نه چیزی داشتیم که باهاش بزنیمش نه توان جنگیدن با یه غولی مثل اونو داشتیم) بعد از اینکه داد زدم گفت حالا درستت میکنم. من سریع به راهم ادامه دادم و دوستم پشتم بود که صدای دوستمو شنیدم که اسممو صدا کرد و جیغ زد. فک کردم براش اتفاقی افتاده برگشتم که ببینم چی شده پرت شدم تو پیاده رو. بعد از این که سرش داد زدم اقا بهشون بر خورده بود و خواست تلافی کنه مثلا. با موتورش سریع اومد بغلم و با کتفش هولم داد و منم افتادم زمین. آخرای اون خیابون به خاطر این که پاساژ قرار داره یه کم شلوغتر از اولشه و این اتفاق برام آخر اون خیابون افتاد. ولی هیچ کس کوچکترین اهمیتی نداد. اونم سریع فرار کرد و نتونسم پلاکشو بردارم. تنها واکنشم این بود که گریه کنم. نه به خاطر دردی که داشتم. به خاطر رفتاری که باهام شده بود. به خاطر اینکه هیچکس نیومد حتی بپرسه چی شده و بهم کمک کنه. بعد از اینکه کارمون تموم شد موقع برگشتن دوباره دیدمش که داره مارو تعقیب میکنه. دستو پامو گم کرده بودم. دوستم که تا حالا چندین بار این اتفاقا براش افتاده بهتر میتونست خودشو کنترل کنه. سریع رفت تو یه مغازه و ازشون در خواست کمک کرد. یه آقای حدودا 50 60 ساله مارو تا خونه برد.