صبح برای دیدن طلوع آفتاب رفته بودم لب ساحل که یکی اومد و بهم سلام کرد بعد چندتا سوال ازم پرسید منم به خیال اینکه مسافری چیزیه به سوالاش راجع به کیش جواب میدادم. یهو سوالاشو شخصی کرد گفت وای چه سینههایی دوستپسر داری؟ تاحالا با کسی سکس داشتی؟میخوای لباتو....؟؟و....
با شنیدن حرفاش فقط سعی کردم پا تند کنم و از اونجا دور شم ولی وسط ماسهها تو اون هوای تقریبا تاریک خیلی فرار کردن سخت بود،منو گرفت سعی کرد منو ببوسه من اجتناب کردم و هر کاری میکردم زورم بهش نمیرسید و صدامو که بردم بالا دهنمو محکم گرفت بعدش شروع کرد از روی لباس بهم دست زدن و انداختن من رو زمین و شلوارشو در اورد و به زور دست منو میبرد سمت آلتش و با دست دیگهش محکم دهنمو فشار میداد که از درد باهاش همکاری کنم، خداروشکر بعد مدتی هوا روشن شد و سر صدای آدما اومد و اونم خودش از ترس پاشد رفت من موندم و 2 ماه افسردگی و حال بد و گریه و اونروز با گریههام اولین بارون پاییزی اومد....