روز امتحانات پایان سال بود. صبح که از خونه در اومدم تا مثل همیشه برم دبیرستان درحین رفتن داشتم مطالب امتحان ام رو هم از رو جزوه مرور میکردم. یه موتوری اومد از تو کوچه رد شد. صدای دور زدنش رو شنیدم و یه حس بدی گرفتم. سرعتم رو زیاد کردم اما یه جایی نزدیک سر کوچه کنار دیوار اذیتم کرد. مدت ها از رفت و آمد به کوچمون میترسیدم ولی به خانواده ام چیزی نمیتونستم بگم. تا اینکه با دلایل مختلف دیگه راضی به عوض کردن محل شدن