سوار تاکسى بودم و وسط نشسته بودم. مرد بغل دستى دستش را بین پایش گذاشته بود و از روى لباس آلت خودش را میمالید. من قفل کرده بودم، حتى نمیدانستم که چه میتوانم بگویم. فقط مدام سعى میکردم که خودم را کنار بکشم و نگاه نکنم. یکى دو بار حس کردم چیزى پشتم تکان خورد و از جا پریدم ولى فکر کردم که اشتباه کردهام. بعد دفعه سوم از جا پریدم و خودم را مجبور کردم که نگاه کنم. دیدم که دست دیگرش را پشت باسن من گذاشته بوده.
حتى میترسیدم که حرفى بزنم و فقط خودم را تا جایى که میتوانستم جلو کشیدم، شانس آوردم که یکى دو دقیقه بعد پیاده شد. تا یک ماه حاضر نبودم سوار تاکسى شوم.