با اینکه این اتفاق حدود دو سال پیش رخ داده اما اینقدر برایم ترسناک و مشمئزکننده بود که گمان نکنم هیچوقت فراموشم شود .
بعدظهر یکی از روزهای دیماه از دانشگاه برمیگشتم و باید از پل عابر پیاده عبور می کردم . پل خلوت بود و من بر روی پله برقی ایستاده بودم که دستی به پشتم خورد و باسنم لمس شد. با وحشت به پشت برگشتم و مرد جاافتاده و خندانی را دیدم . از ترس میلرزیدم و نمیتوانستم عکسالعملی نشان دهم، فقط مدام میگفتم ولم کن و سعی کردم چند پله ازش فاصله بگیرم. حس وحشتناکی بود .
با رسیدن به پایین مرد با سرعت دوید و از آنجا دور شد. چند راننده تاکسی که گریه من را دیدند جلو آمدند و ازم سوال کردند. اما از ترس و وحشت هیچ چیز نتوانستم بگویم.
این ترس دو سال است که با من همراهه. اگر کسی ناخواسته دستش با کیفش یا کاغذی که در دست دارد به من برخورد از جا میپرم و قلبم تندتند میزند.