هوا تاریک شده بود باخواهرم میرفتیم سمت خونه. کوچمون خلوت بود مشغول حرف زدن بودیم بدون اینکه متوجه حضور اون شخص بشیم باموتور از پشت بهم دست زد رفت. خودمو کشیدم، وحشت کرده بودم دادزدم، فقط گریه میکردم. نمیدونم چجوری خودمو رسوندم ولی پاهام مالِ خودم نبود تموم بدنم لمس بود.