منو دوستم همیشه بعد مدرسه با مترو میایم خونه چون خونمون خیلی دوره بعد اون روز یکمی دیر از مدرسه خارج شدیم و فکر کردیم از مترو جا موندیم و روی پله ها هم حدودا 5 تا پسر بودن و دوستم بهشون گفت برن کنار تا ما رد شیم و وقتی رسیدیم به ایستگاه دیدیم هنوز قطار نیومده برای همین اون پسرا مسخره کردن و این مسخره کردن روزای بعد هم ادامه داشت به این صورت که میومدن تو ایستگاه منتظر ما و ادای ما رو در میاوردن و مسخره میکردن و متلک مینداختن