شرح واقعه: سلام،اتفاق بدی برام افتاد چند سال پیش وقتی که پونزده سالم بود و هنوز نتونستم فراموشش کنم،یادمه زمستون بود و ساعتم حدود پنج،پنج و نیم بود و هوا تاریک شده بود،سوار تاکسی ای شدم که رانندش حدودا سی و دو سه سالش می شد و یه خانوم هم جلو نشسته بودن، بعد از طی یه مسافتی خانوم پیاده شدن و من تنها تو ماشین بودم، یکم بعد راننده درخواست کرد که لامپ پشت سرم رو روشن کنم، منم روشنش کردم، از همون لحظه متوجه شدم که راننده دائم از داخل اینه بهم نگاه میکنه،چند دقیقه ای که گذشت احساس کردم دارم گیج میشم و یه بوی خاصی میاد، لحظه های عجیبی بود حالت گیجی و گنگی و دیدن نگاه راننده ازداخل اینه، الانم که یادم میاد استرس عجیبی میگیرم، تو همین گیرو دار یاد این مسئله افتادم که تقریبا چند هفته پیش تو مدرسه دوستام گفته بودن تو شهرمون یه پیرزن سوار تاکسی بوده و میخواستن با گاز بیهوشش کنند و اون مثل اینکه اعتیاد داشته و بیهوش نشده و متوجه شده قضیه رو، اون موقع قضیه رو به شوخی گرفتیم وگفتیم چطوری گاز استفاده کرده و چرا راننده بیهوش نشده خودش و .. به محض اینکه یادم اومد این موضوع رو ،مثل اینکه یه دفعه ذهنم به کار بیفته بدون اینک درکی از موموقعیتم و محیط داشته باشم گفتم که پیاده میشم و اونم مثل اینکه ترسیده باشه سریعا نگه داشت،پیاده شدم و تا چند لحظه اصلا نمیدونستم کجام و کاملا گیج بودم، واقعا تجربه بدی بود تا مدت ها میترسیدم سوار تاکسی بشم و دائم فکر میکردم اگه متوجه نمیشدم چه سرانجامی در انتظارم بود !!