جلوی خونه منتظر دوستم بودم تا بیاد... یک مریض که اصلن بهش نمیخورد و خیلی مرتب و اینا بود از ته کوچه از یک خونه که نمیدونم کدوم خونه بود اومد بیرون منم برگشتم ک بهش نگاه نکنم. که دیدم صدای پاش پشت سرمه بعدم با دست باسن رو لمس کرد منم با کلی جیغ و داد دنبالش دویدیم...میخواستم به پلیس بگم ولی فرار کرد و اینکه جی میگفتم به پلیس؟ اون فرار کرده بود... و از صبح هی فکر میکنم که واکنش درست در برابر این مریض ها چیه؟ ولی ... تا دستاشو شقه شقه نکنم خالی نمیشم از عصبانیت... و نتیجه هم این بود که میترسم شدید از فردا برم تو خیابون... ولی مجبورم برم سوار اتوبوس بشم