17-18 سالم بود. دانشگاه سمنان قبول شده بودم و با کلی ذوق و شوق دانشگاه دولتی میرفتم. هفته دوم بود کلاسم هفت و نیم صبح بود و خواب موندم. پدرم منو رسوند به محل تاکسیهای سمنان، واسه یه ماشین صبر کرد منو سوار کرد و رفت. یه اقا جلو نشسته بود و یه خانمم عقب. از شهر دور نشده بودیم که اقا پیاده شده و بعد از اونم خانم. من بودم و راننده. شروع کرد به صحبت کردن و سوالهای از این قبیل: اون اقاهه بابات بود؟ چرا سوار ماشین من کردت اون موقع صبح؟ امنیت نداره و اینا. من هم سعی میکردم با بیاعتنایی تمام جوابشو بدم ولی توی تک تک رگای بدنم ترسو احساس میکردم. جاده بیابونی و کوهستانی سمنان ساعت شش صبح من و راننده تنها. از همه چی و همه کس حرف زد و سوال پرسید چند سالته؟ کجا میری؟ چیکار میکنی؟ و بعد گفت من خودم پلیسم اتفاقا و همیشه با سرویس میرم امروز خواب موندم با ماشین خودم اومدم گفتم خالی نرم. و بعد گفت من چون دیرم شده گوشیمو جا گذاشتم میشه گوشیتو بدی من زنگ بزنم بگم دیر میرسم. بعد از چند دقیقهام رسیدیم به یه پمپ بنزین گفت من میخوام بنزین بزنم مسئلهای نیست منم گفتم نه همه وسایلمو برداشتمو پیاده شدم. نرسیده به سمنان بود که یه خیابونو فرعی رفت منم سریع داد زدم که چرا دارید از اینور میرید؟ گفت اونور پلیس داره چند وقت پیش جریمم کرده باز کلی داد زدم گفتم نه و گفت یاد گرفتی افرین و دور زد گفت میخواستم یاد بگیری فقط این جادهها خطرناکه و بعد نگه داشت. یه شیشه آب برداشت اومد کنار خیابون یه کم آب خورد، من تمام جونم داشت میلرزید نمیدونستم چیکار کنم. در سمت منو باز کرد بوسم کرد گفت حالا که یاد گرفتی بیا یکم با هم حال کنیم. من التماس میکردم اقا تروخدا کاریم نداشته باش جون مامانت جون هرکی دوس داری ترو خدا! سرم داد میزد بوسممم کن!!! و بعد خودشو انداخت روی منو هی لمسم میکرد، بعد بلند شد آلت تناسلیشو درآورد و موهامو از پشت گرفت داد میزد بکن تو دهنت میگممم بکن تو دهنتتت. و من با گریه داشتم مقاومت میکردم منو میزد میگفت چاقو دارم همینجا میکشمت هیچکسم پیدات نمیکنه بدبخت و با زور و کشیدن موهام خودشو ارضا کرد و تمام منیشو روی لباسام ریخت. تا از جلوی در رفت کنار من کیفمو گوشیمو( که گذاشته بود پشت شیشه که نبینم) همه رو برداشتمو رفتم بیرون، رفت نشست پشت فرمون داد زد بیا بالا میبرمت بیا میرسونمت بدبخت اینجا هیچکس پیدات نمیکنه منم یه سنگ بزرگ برداشتم جیغ زدم فقط گمشو و رفت. اون لحظه فقط تف میکردم و اوغ میزدم. تا داشت دور میشد سریع پلاکشو حفظ کردم (اصلا نمیدونم چجوری!!!!) و سریع زنگ زدم پلیس که تو اون محدوده فقط پلیس راه جواب میداد و نزدیکترین گشت راهنمایی رانندگیو فرستادن برام تا درو باز کردم فقط شماره پلاکو داد زدم که از ذهنم نره اونام سریع شماره رو گفتن پلیس راه. وقتی من رسیدم پلیس راه سرخه اونم نگهش داشته بودن ولی نمیدونست برای چی به محض اینکه منو دید پیاده شدم فرار کرد چندتا مامور دویدنو گرفتنش. دیگه کوتاهش کنم زندانیش کردم پنج سال با صد ضربه شلاق. ولی توی پاسگاه حتی یه شکلات یا یه آب قندم بم ندادن جوری برخورد میشد که منم انگار مجرمم تنها چیزی که براشون مهم بود این بود که یه چادر برام بیارن!! ولی از حق نگذرم سرهنگی که سرخه بود اعصابش داغون شده بود از این مسئله چون من هیکلا و ظاهر خیلی سنم کمتر میزنه و به هر کی که میشناخت زنگ زد ک همون روز دادگاهی کنن طرفو و به من گفت یه پروندهای براش جمع کنم که خودشم نفهمه. اون قضیه پمپ بنزینم که گفتم با همون روش از چند نفر دیگه دزدی کرده بود که همه وسایلشون تو ماشینش پیدا شد. برخورد قاضی رو هم اصلا دوس نداشتم منو دیده به من میگه چرا جلوشو نگرفتی!!!! بهش میگم چجوری اخهههه شما منو ببین اونم ببین!! اون عوضیم که با اعتماد به نفس تمام گفت من مواد زده بودم وگرنه دستو پاشو میبستم هرکاری میخواستم میکردم و میرفتم. جلوی قاضی توی دادگاه!!!!!!! این اتفاق باعث شد من از اون دانشگاه انصراف بدم. از تاکسی بترسم. از جنس مرد متنفر شم. از سمنان خاطره خوبی نداشته باشم. شبا با کابوس بخوابم و کلی چیز دیگه که تا توی اون شرایط نباشید درک نخواهید کرد. میدونم خیلی طولانی و با جزییات بودم فقط میخواستم ترسمو درک کنید و تا حالا این قضیه رو واسه هیچکس نگفته بودم ( حتی مادرم و صمیمی تزین دوستام) نوشتنشم برام زجر داشت و بدم میلرزید.