من و مادرم برای خرید بیرون رفته بودیم مادرم در حال دیدن وسایل دست فروشا بود که حس کردم یکی از قصد خودشو چسبوند به پشتم. خیلی ترسیدم رفتم کمی اون طرفتر که نتونه بیاد پشتم. دیدم نه بازم کارشو تکرار کرد. داد زدم آبروشو بردم گفت مگه من چیکار کردم گفتم عوضی خودت میدونی چه غلطی کردی تا دستتو قلم نکردم گمشو.