جوانی پرشور بودم و جویای حقیقت. عاشق فلسفه و عرفان. وارد دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران شدم. جایی که
سرنوشت من و بسیاری از زنان دیگر را تغییر داد. ترم دوم با دانشجوی دیگری٬ ر.ح آشنا شدم که با همه متفاوت بود. فلسفه خوانده بود و اهل تحقیق. جلسات بحث و گفتگو می گذاشت و در حوزه دین٬ عرفان٬ اخلاق٬ روانشناسی٬ جامعه شناسی و سیاست دست خبره ای داشت. این موضوع بهش اعتباری خاصی میداد. به حسب کم سنی و آموزهای جنسیتی غلط با تواضح بسیار با او هم کلام میشدم. انتظار داشت با پیشوند آقای استاد صدایش بزنیم. 20 ساله بودم و تجربه زیسته ای از فضای اجتماعی به جز مدرسه های تک جنسیتی نداشتم. آموزش خانوادگی و اجتماعی هم ثمری جز کلیشه های جنسیت زده رفتاری نداشت. با اینکه به نسبت دختران هم سن ام (اوایل دهه 60) دختری با جسارت و پرانرژی محسوب میشدم٬ بسیار ساده بودم و ضعف اعتماد به نفس جدی داشتم. خوشحال بودم که وارد دانشگاه شدم و میتونم پایه های فکری و زندگی خودم را بسازم.
اواخر ترم دوم٬ ر.ح پاکتی در بسته به من داد و از من خواست تا مقالات داخل اون پاکت را بخونم و نظرم را بهش بگم. ازم خواست که اون مطالب را با کسی مطرح نکنم.
وقتی محتوای پاکت را خوندم٬ دست و پام میلرزید و حال خیلی بدی داشتم. مطالب در باب ازدواج موقت بود که اون سالها در بین روشنفکران دینی به عنوان راه حل مشکلات جنسی و ازدواج مطرح میشد. بهم به شدت برخورده بود. وقتی دیدمش بهش گفتم شاید برای بعضیها این نوع زندگی مطلوب باشه اما برای من نیست. به شدت ازش عصبانی بودم اما نحوه صحبتهای شمرده و استدلال های پیچیده و به نظر منطقیش و ضعف اعتماد به نفسم٬ مانع از این میشد که بتونم در بحث بهش غلبه کنم. روزها گذشت و با فشار فکری و روانی و قضاوتهایی که نسبت به برخوردم داشت سعی در وادار کردنم به کاری را داشت که نمیخواستم. به من میگفت واضحه که نیاز جنسی داری و فقط داری سرکوبش میکنی. و سرکوب نیاز جنسی فقط تاثیر منفی در شخصیت و رشدت میزاره. هر جوابی که بهش میدادم جوابی به ظاهر قانع کننده در آستین داشت. از ضعفهای فکری٬ روانی و آموزشی من بیشترین سواستفاده را کرد تا قانعم کنه. به شیوه ای غیر مستقیم هم تهدیدم میکرد که اگر به کسی راجع به این قضیه بگم آدمهایی را میشناسه که میتونن به خاطر اون دست به هرکاری بزنند و توان آسیب رساندن به من را دارند. کاملا مسخ شده بودم٬ ناخودآگاه از قدرتش میترسیدم و به نحوی منو متقاعد کرد که کاری را که اون میخواد انجام بدم. بدون اینکه بخواهم وارد رابطه جنسی باهاش شدم. هیچ تجربه ای از رابطه با مرد نداشتم. به من میگفت بهت نمیاد٬ حتما قبلا هم این کار را کردی... . از تمام بازیهای روانی ای که اون مدت برای تحقیر و کوچک کردن من انجام داد به قدری آشفته بودم که هنوز هم بعد از گذر دو دهه از ترمیم آسیبهای جسمی و روانی آن بر نیومدم. هنوز هم باورش برام سخته که این اتفاق برای من افتاده باشه. همه این سالها از شُک روز اول واقعه در نیومدم و حس میکنم به اندازه همه این سالها که از این اتفاق میگذره حیرانم. به قدری وجهه اجتماعی و بیرونی این آدم موجهه که بارها خودم را اون سالها زیر سوال بردم که مقصر همه این اتفاقات من بودم. در فضای اجتماعی این فرد خودش را فمنیست خطاب میکنه و یک پژوهشگر رسمی در حوزه مطالعات اخلاق و معنویته .
اون سالها خیلی از اساتید دانشکده الهیات با دانشجوهاشون رابطه جنسی داشتن. و تقریبا همه راجع به این موضوع میدونستن اما سکوت میکردن. تنها تفاوت بین این تجاوزها به نوع مذهبی بودن و نبودن استاد ربط داشت ;مذهبی ها صیغه می خواندند و غیر مذهبی ها بی صیغه… .
از ترس بارداری رفتم دکتر. به قدری رفتار دکترها با من بد بود که جرات درخواست کمک را کاملا از دست دادم. سالها با افکار خودکشی دست به گریبان شدم. نمیتونستم درباره این موضوع با کسی صحبت کنم. سالها بعد وقتی پیش تراپیست رفتم فهمیدم که شخصیتهای نارسیست به چه انحا مختلفی سعی میکنن قربانیهاشون را قانع کنن تا قربانی بر اساس اهدافشون رفتار کنه. آسیبهایی که این آدم به من زد فقط شکوندن حریم بدن من نبود بلکه روح و روان من بعد از این اتفاق مرد و من به انسان و انسانیت بدبین شدم. با گذر زمان تونستم دوباره از نوع زنده شم اما هنوز این زخم را عمیقا در سلولهای خودم حس میکنم. از همه روشهای تروما تراپی که سراغ داشتم کمک میگیرم اما بعد از این همه سال هنوز این زخم برام تازه است.