داشتم از استخر برمیگشتم که تا اومدم این سمت خیابون یکی از سه پسری که با همدیگه راه میرفتن حرف خیلی زشتی به من زد من هم عصبانی شدم و درگیری لفظی پیش اومد هر چی میگفتم با مسخرهبازی و بیتربیتی جواب من رو میدادن تا رسیدیم به نانوایی سرکوچه شهرتاش و اونها میخواستن نان بخرن به فروشنده گفتم که اینها مزاحم من شدن و بهشون نان نفروشه گفت به ما ربطی نداره و باید به مشتری بفروشیم گفتم لااقل بهش چیزی بگین گفت که به ما ربطی نداره گفتم خواهر خودتون هم بود اینجوری برخورد میکردین گفت خواهر من اگر کسی چیزی بهش بگه سرشو می ندازه پایین و میره منم گفتم من اجازه نمیدم کسی حقمو زیر پا بذاره.