دفعه قبلی که اینجا مینوشتم یه آزار دیگه ای رخ داده بود که من نتونسته بودم کاری کنم اما ایندفعه خوشحالم که هرچند کوچیک ولی تاثیرمو گذاشتم...
دختر زیبایی بود، رو صندلی پارک مشغول کتاب خوندن بود واقعا برام جالب بود تو این پارک کوفتی یکی کتاب بخونه! برگه های کتاب رو با کمال آرامش ورق میزد، پسرا رد میشدن و با نگاهشون خون ادمو به جوش میاوردن، اما بعد چند دقیقه یه پسر با دوچرخه به فاصله کمتر از یک متر نزدیک شد و بهش تیکه انداخت نتونستم بشنوم، بد جوری ترسیده بود دستشو رو سینش گذاشته بود و مدام زیر لب میگفت ترسیدم!
من با حالت عصبی و طلبکارانه به پسر نگاه کردم که فورا ازش دور شد و اومد سراغ صندلی من، دختر، تو همین فاصله پا شد و از پارک خارج شد، کار من با آزارگر به درگیری لفظی کشید، بعد یه ربع گفتگو از پارک خارج شدم...
اینجا خیلی کوچیکه، کل شهرو قدم زدم تا شااید ببینمش و ازش معذرت بخوام...
اما ندیدمش...