از ابتدای خیابان بهشت، پسری دنبالم افتاد و بلند بلند خطابم میکرد:« خوشگله، کجا میری؟ وایسا یکم حرف بزنیم. چقد بداخلاقی قربونت برم، جون من». عصبانی شدم و بهش گفتم:« بسه دیگه خجالت بکش». یکی از دوستانش هم بهش اضافه شد و دونفری شروع کردن مسخره کردن:« چی کار میخوای بکنی؟ بگو خودم بکنم. اخم نکن دیگه تو رو خدا». هوا گرم بود و خسته بودم، سرعتم را بیشتر کردم که سریعتر به ایستگاه مترو برسم و خلاص شوم.