دیدبان آزار

برای سمانه که همواره نزدیک است

صمیمانه، نزدیک و در انتظار

نویسنده: گیلا

مگر می‌شود با کسی دوست باشی بی‌آنکه یکدیگر را از نزدیک دیده باشید و تماس دست‌ها و نگاه‌ها و تنگی در آغوش کشیدن را تجربه کرده باشی؟ «دوست باشی»، نه این که  فقط اسمش را بدانی، یا عکس‌ها را که در صفحه‌ خبرگزاری‌ها می‌چرخد دیده باشی و استوری کرده باشی. این که بدانی می‌توانید ساعت‌ها با هم در کافه‌ای گوشه‌ای از تهران بنشینید و حرف‌ها بزنید. اینکه بدانی با این رفیقِ نزدیکِ ندیده می‌توانی از هر گوشه‌ای بگویی چون او با هم گفتن را می‌شناسد، به رنج‌ها و شادی‌های تو نزدیک می‌شود، با تو به آن‌ها فکر می‌کند و تو هم به رنج‌ها و شادی‌های او. 

سمانه، برای همین دوستیِ نادیده است که دارم این‌ها را که برایت می‌نویسم. دارم می‌نویسم تا واژه‌ها از این راه‌های پرپیچ‌وخم بگذرند و به دستت پشت دیوارهای زندان برسند. اما فقط من نیستم که می‌نویسم. من فقط کلمات را از هزار گوشه جمع کرده‌ام تا توی این نامه کنار هم بگذارم. از گفتگوهایم با دوست‌های دور و نزدیکت، با زنان بی‌قراری که با شناختنت کمی آرام گرفته‌اند، از خواندنِ کسانی که درباره‌ رفیقانه و صمیمانه بودنت نوشته‌اند و روایت کرده‌اند. از همه‌ این‌ها کلمات این نامه را جمع کرده‌ام تا برایت بگویم که می‌دانی تو رفیق نزدیک آدم‌های بسیاری شده‌ای، زن؟ آدم‌های بسیاری که هنوز فرصت نشده توی کافه‌ای کنار هم بنشینید و بگویید و بشنوید. من خیالش کرده‌‌ام، بسیاری دیگر هم. مگر می‌شود با کسی دوست باشی بی‌آن‌که یکدیگر را از نزدیک دیده باشید؟ این از آن «می‌شود»هایی است که بعد از قیام ژینا خیلی بیشتر از قبل تمرینش کرده‌ایم و یادش گرفته‌ایم. انگار برای‌مان ممکن‌تر شده است که از «خود»مان جدا شویم و رفاقت بسازیم. دور یا نزدیک، دیده یا نادیده، با خیال در کنار هم بودن، دور هم جمع شدن، خواندن، نوشتن، در شهر ول گشتن. 

 

بیشتر بخوانید: 

 

حالا، در خلال این گفتگوهای تکه‌‌تکه‌ای که از جدا افتادن‌مان پشت دیوارها و مرزها برمی‌‌آید، می‌خواستم به این رفیقانه شدن هم فکر کنم. در خلال نامه نوشتن به تو که پشت آن دیوارهایی. در همان ماه‌های کوتاهی که بین بازداشت و اجرای حکم بیرونِ دیوارها بودی که بنویسی و از بودن در اینستاگرام گلایه هم کنی، زنی برایم نوشت: «استوری‌های سمانه آن‌قدر صمیمیه که اعتماد‌به‌نفس پیدا می‌کنم من هم یه‌وقت بتونم جایی تو این میدان باشم.» فرصت نشد همان وقت برایت بگویم که چه‌قدر حضورت را نزدیک و صمیمی ساخته‌ای و چه دلگرم‌کننده‌ می‌شود این حضور برای هرکس که تردید دارد صدا و کلماتش برای بودن در میدان کافی است یا نه. آخر تو که می‌دانی عزیز دل من، نام و تصویر که بزرگ می‌شود رفیقانه و صمیمانه ماندن سخت‌تر از قبل می‌شود. جدا شدن از «خود» و نزدیک شدن به دوستی که در برابرت نشسته، یا جایی گوشه‌ای از دنیا صدایش به توی می‌رسد، سخت‌تر می‌شود. اما حالا که بعد از قیام ژینا، رفاقت ساختن را بهتر از قبل بلدیم، حالا دیگر فاصله مثل قبل جلودارمان نیست و حالا که خیال مشترکی در گوشه‌های ذهن‌مان می‌روید، توان بیشتری هم لازم داریم تا از صمیمانه با هم بودن‌مان دفاع کنیم. یاد رویا حشمتی می‌افتم که «به خودم قول داده بودم به محض اینکه توانم رو به‌دست بیارم، با بزرگ‌ترین سنگی که از دیوار کندم، بزنم و اون هیکل توخالی را بشکنم. می‌تونیم از مصالحش برای بزرگ‌تر کردن روزنه استفاده کنیم.» همین شکستن آن هیکل توخالی است که تو را نزدیک و صمیمی نگه داشته است. نزدیک و صمیمی برای رفیق‌هایت که حالا بیا بیرون تا برایت بگوییم. و همین شکستن هیکل‌های توخالی است که از یکدیگر یاد می‌گیریم و با هم تمرین می‌کنیم، با کلمات‌مان پشت نام‌های مستعار، نام‌های پر‌تکرار یا گم‌شده در هیاهو. 

سمانه، رفیقِ جان‌آشنای نادیده‌ام، تصویر لبخندت که همه‌جا می‌چرخد هرگز نمی‌تواند آن را که در خیال ما، در خیال دوستانی که شده‌ایم حک شده، نشان دهد. باید خودت بیایی و باز بگویی که «حبس کشیدن به نظرم یه کار تیمیه.» روایت کنی و تصویر زندان گسترده شود در همه‌ عشق‌ ورزیدن‌هایی که در دو سوی دیوار به هم پیوند می‌خورند. همان‌ها که نوشته‌ای و گفتی که اولین‌بار پشت تلفن قرچک به دوستی گفته‌ بودی. که اگر «سخت نمی‌گذره چون شما نذاشتید سخت بگذره.» حالا بی‌شک این تیم عاشقانه باز هم هست و دل دوستانت گرم است که لبخندت این‌سو و آن‌سوی دیوار نمی‌شناسد. اما دارم برایت می نویسم که بدانی رفیق آدم‌های زیادی شده‌ای، که منتظرند. دل‌مان به این گرم است که زندگی رغمارغم همه‌ ظلم و سرکوب و تلخی‌هایش، سرشار از دوستی‌های بسیار است؛ سرشار از دوست شدن‌ها و دوست ماندن‌ها؛ صمیمانه، نزدیک، در انتظار. 


 

مطالب مرتبط