دیدبان آزار

چرا به واکنش فمینیستی در برابر زلزله نیاز داریم؟

مقدمه مترجم: امدادرسانی به آسیب‌دیدگان و بازماندگان فاجعه و بلایای به ظاهر طبیعی (اما تنیده در سیاست‌های دولتی) همواره به صورت اضطراری و اغلب با کمک‌‌های خودجوش مردمی در ارسال اقلام ضروری و به‌واسطه نهادهای خیریه پاسخ داده می‌شود. اما آنچه که اغلب مغفول می‌ماند نحوه سازماندهی این کمک‌ها و شیوه کار داوطلبانه جمعی در محل فاجعه و در مواجهه با شرایط بعد از فاجعه است. متن پیش‌ رو، شرح مختصری از شکل‌گیری و سازماندهی یک گروه فمینیستی داوطلب در استانبول، در واکنش به زلزله ماه فوریه در ترکیه و سوریه است که در آن نزدیک به ۵۰ هزار نفر جان خود را از دست دادند. هدف از ترجمه این متن، علاوه بر آشنایی خواننده با پیچیدگی‌های اجتماعی-سیاسی ملی و منطقه‌ای که منجر به تشدید بحران‌های موجود پس از فاجعه شد، تاکید بر اهمیت مواجهه فمینیستی در مواقع بحران است.

آنچه که به‌درستی در این مقاله بر آن تاکید شده است، نه کار خیریه‌ای و صرفا تامین نیازهای مادی اولیه، بلکه ایجاد همبستگی جمعی و مراقبت رادیکال فمینیستی بعد از فاجعه برای ترمیم زندگی‌های ازدست‌رفته در طولانی‌مدت، خصوصا در کمبود یا حتی نبود کمک‌های دولتی است. درحالی‌که کار خیریه‌ای بر مبنای رویکردی نئولیبرالی، بر تعهد اخلاقی و فردی، و حتی با فرضیات پدرانه و  تصمیم‌گیری از بالا استوار است، همبستگی جمعی فمینیستی می‌کوشد با برقراری ارتباط دوطرفه و برآورد واقعی از نیازهای مردم آسیب‌دیده، به دور از جنجال و گرفتن سلفی و کسب امتیاز و سرمایه‌ اجتماعی از رنج مردم، در میدان حاضر باشد. چنین مراقبت فمینیستی رادیکالی است که نه‌تنها امکان همبستگی فرای طبقه‌بندی قومیتی، طبقاتی، جنسی-جنسیتی و مذهبی را فراهم می‌کند، بلکه با درنظرگرفتن نیازها و شرایط ویژه‌ گروه‌های درحاشیه و آسیب‌پذیرتر، افق جدیدی را در ساحت کار امدادرسانی به روی ما می‌گشاید. توجه ویژه این گروه داوطلب فمینیست بر روی زنان، زنان ترنس، سالمندان، کودکان و پناهندگان ساکن در منطقه زلزله‌زده، نیازهای بهداشتی و روانی‌ آن‌ها در راستای بازیافتن عاملیت و تعلق گروهی در میان بازماندگان این فاجعه، ‌می‌تواند در تجربیات مشابه دیگر راه‌گشا و آموزنده باشد.

 

 

بلایا و حوادث، روابط قدرت موجود و اشکال تبعیض و طرد را آشکار و تشدید می‌کند. ترکیه، کردستان و سوریه نیز از شش فوریه ۲۰۲۳ که در اثر زمین‌لرزه‌های مرگبار آسیب دیدند، از این واقعیت بی‌رحم مستثنی نبوده‌اند. این فاجعه بار دیگر نشان داد که زنان، دگرباشان و ترنس‌ها از جمله کسانی هستند که سنگین‌ترین هزینه‌های زلزله را به دوش می‌کشند. این مقاله، مجموعه مختصری از یادداشت‌هایی است که خطوط گسل جنسیتی، جنسی و نژادی را نشان می‌دهد که تأثیر این فاجعه را عمیق‌تر کرده است. همچنین گزارشی است از کمپین همبستگی و حمایت فمینیستی که بلافاصله توسط زنان و گروه‌هایLGBTI+  در سراسر استانبول و دیاربکر در پاسخ به فاجعه سازمان‌دهی شد. از روز اول، ما، گروه همبستگی فمینیستی برای فاجعه به همراه دو سازمان عمده زنان کرد در دیاربکر -یعنی انجمن زنان رزا و جنبش زنان آزاد (TJA) که حضور پررنگی در تلاش‌های امدادی به‌ویژه در نبود کمک‌های دولتی در منطقه زلزله‌زده و در مواجهه با طرد زنان به دلیل شرایط و نیازهای خاص خود داشتند- همکاری می‌کنیم. این مقاله همچنین فراخوانی است برای همبستگی فمینیستی بین‌المللی و حمایت از ائتلاف‌های فمینیستی رو‌به ‌شد بین زنان، دگرباشان و ترنس‌ها در سراسر ترکیه، کردستان و سوریه. من در این یادداشت از ضمیر جمعی «ما» استفاده می‌کنم، چراکه تمامی این دانش‌ها و تجربیات از امدادرسانی جمعی فمینیستی که من هم بخشی از آن بوده‌ام، به‌دست آمده‌ است.

 

کامیون‌های بنفش برای آدی‌یامان و آنتاکیا/سامانداغ

ایده کامیون بنفش اولین‌بار توسط زنان کردی که در منطقه زلزله‌زده فعالیت می‌کردند مطرح شد. آنها خودشان از زلزله دیاربکر آسیب‌دیده بودند. با این‌همه، اولین کسانی بودند که برای کمک‌‌رسانی اضطراری حاضر شدند و برای آگاهی از نیازهای اولیه زنان زلزله‌زده دیگر، در شهرهای همجوار به غربال‌گری پرداختند. ما فمینیست‌های حاضر در استانبول، شروع به برگزاری یک سری جلسات کردیم و گروه همبستگی فمینیستی برای فاجعه را تشکیل دادیم تا بلافاصله در این فعالیت‌های امدادی مشارکت داشته باشیم. درحالی‌که گروهی از ما در هفته اول بعد از زلزله برای کمک به افراد زیرآوار‌مانده‌ به منطقه زلزله‌زده سفر کرده بود، باقی کمپین کامیون بنفش را برای کمک‌رسانی به آدی‌یامان راه‌اندازی کردیم.

 

 

بر اساس اطلاعات به‌روزشده، فهرست موارد اضطراری را که باید به آدی‌یامان منتقل می‌شدند تهیه کردیم. کمپین ما با هدف آگاهی‌افزایی عمومی درمورد نیازهای خاص زنان و درجهت انبارکردن کالاهای خاص اهداشده در سه مکان اصلی در سراسر استانبول ایجاد شد. این اقلام شامل کیت‌های بهداشتی، پدهای قاعدگی، دستمال مرطوب، پوشک بچه و سالمندان، دمپایی، لباس زیر، لباس، کاسه دستشویی، جارو، اسباب‌بازی، کتاب رنگ‌آمیزی، صابون، کلونیا[1]، شامپو، مواد شوینده، دستمال توالت، دستمال کاغذی، غلات، روغن گیاهی و آرد بود. روز ۲۱ فوریه کامیون پرشده ما از استانبول راهی منطقه شد. ما ترس این را داشتیم که کامیون توسط نیروهای امنیتی ترکیه متوقف و تصرف شود، همان اتفاقی که برای بسیاری از خودروهای امدادی و چادرهای اهداشده از طرف جامعه مدنی و رقبای سیاسی حزب عدالت و توسعه اتفاق افتاد.

درنتیجه ما باید تا زمان حصول اطمینان از ایمنی انبارمان در آدی‌یامان و رسیدن کامیون به آنجا در مورد برچسب فمینیستی کامیون احتیاط می‌کردیم. زیرا دولت می‌توانست وسیله نقلیه ما و تلاش‌های همبستگی جمعی ما را مصادره و مُهر مؤسسات خودش را به روی اقلام اهدایی بزند. همان شب، گروهی از ما نیز با پروازی به سمت آدی‌یامان رفتیم تا طبق فهرستی که از محله‌ها و روستاهای اطراف داشتیم اقلام را بین زنان نیازمند توزیع کنیم. دوستانی که در استانبول مانده‌ بودند، سازماندهی یک کمپین کامیون بنفش دیگر را البته این بار به مقصد آنتاکیا/سامانداغ شروع کردند. ادامه این مقاله درباره آدی‌یامان است، که من هم بخشی از تیمی بودم که به این شهر سفر کرده ‌بود.

 

 

شهر آدی‌یامان

آدی‌یامان شهری با اکثریت کردنشین و دارای جمعیت قابل‌توجهی از علویان است. گروه‌های دینی و اسلامگرایان بنیادگرا، مانند مِنزیل (Menzil) نیز در اینجا حضور پررنگی دارند. ادعاهایی وجود دارد که کودکانی که خانواده خود را در زلزله از دست داده‌اند برای فرزندخواندگی در اختیار منزیل قرار گرفته‌اند و دولت درمورد آن سکوت کرده است. وجود فرهنگ مذهبی-اخلاقی محافظه‌کارانه در شهر کاملا احساس می‌شود. با‌این‌حال، جمعیت علوی شهر برای حفظ یک فضای آلترناتیو در مقابل فضای اجتماعی و سیاسی محافظه‌کار موجود تلاش می‌کنند. به‌عنوان مثال، Yeni Mahalle Cemevi، یک مرکز مذهبی-فرهنگی علوی است که در غیاب دولت در آدی‌یامان، به‌ویژه در طی هفته اول، به مکان اصلی مدیریت بحران تبدیل شده بود. Cemevi یک انبار مرکزی برای توزیع نیازهای اضطراری مردم ایجاد کرده و ساختمان آن به پناهگاهی برای بازماندگان تبدیل شده بود. اما بعدتر، به‌ویژه پس از هفته اول، فعالان این مرکز با فشارهای دولتی مواجه شدند.

وقتی برای اولین‌بار به آدی‌یامان رسیدیم، تا زمانی که بتوانیم یک مکان امن برای برپاکردن چادر خود پیدا کنیم در Yeni Mahalle Cemevi ماندیم. گروه قبلی دوستان فمینیستمان تقریباً ۱۰ روز در این مکان مانده بودند و در امدادرسانی‌های سازماندهی‌شده در اینجا مشارکت داشتند. در اولین شب اقامتمان، با یک زن مسن محلی آشنا شدم که افراد خانواده خود را از دست داده بود. او هرشب زیر عکس‌های حضرت علی و حاجی بکتاش ولی -دو رهبر اصلی مذهبی و معنوی در سنت علویان- می‌خوابید. زن می‌گفت پناهگرفتن در زیر عکس آن دو از او محافظت خواهد کرد. دیوارهای ساختمانCemevi  بر اثر زلزله ترک خورده بود و با پس‌لرزه‌ها بر تعداد ترک‌ها افزوده می‌شد. اما جای دیگری برای خوابیدن به جز خیمه تعزیه برپاشده در حیاط وجود نداشت که آن‌هم تعداد محدودی را در خود جای می‌داد و هوا بسیار سرد بود.

 

 

پیداکردن مکانی امن برای «چادر زنان» تا ۲۴ فوریه، یعنی ۱۸ روز پس از زلزله طول کشید. نهایتا توانستیم در اردوگاهی که با هماهنگی حزب دموکراتیک خلق‌ها (HDP) ایجاد شده بود، چادرمان را برپا کنیم. این اردوگاه به‌دلیل اتخاذ سیاستی فراگیر در قبال بازماندگان، بدون توجه به هویت ملی، مذهبی و قومی‌ آنها منحصربه‌فرد بود. به‌عنوان مثال، درحالی‌که اکثر سوری‌ها از داشتن چادر در اردوگاه‌های دیگر محروم بودند، در این کمپ یک پنجم چادرها به آنها اختصاص داده شده بود. هر تابلویی در محل کمپ به زبان‌های کردی، عربی و ترکی نوشته شده بود. این نگرش فراگیر نسبت به تفاوت‌های اجتماعی کمپ را برای حضور فمینیست‌‌ها، دگرباشان و ترنس‌ها هم به فضایی امن تبدیل کرده بود. فردای آن روز پس از برافراشتن چادر زنان، سوار ون‌ها شدیم تا از محله‌ها و روستاها دیدن کنیم و با مردم ملاقات و نیازهای آنها را مشخص کنیم. خیابان‌ها پر از آوار بود. علاوه بر گردوغبار، آزبست به‌جامانده از خرابه‌ها و آوارها به هوای شهر نیز سرایت کرده بود. این مردم بنا بود ماه‌ها از این هوای مسموم تنفس کنند. هیچ اقدام احتیاطی و بهداشتی درمورد خطر آزبست وجود نداشت. دود ناشی از اجاق‌های حرارتی برپاشده هم در داخل و هم در هوای آزاد، تنفس را سخت‌تر می‌کرد.

حتی ساختمان‌های سرپامانده هم رها شده بودند. هیچ چراغی در شهر نبود. در طول روز، جرثقیل‌هایی را می‌شد دید که به سمت ساختمان‌ها خم می‌شدند و اثاث‌ها را از آپارتمان‌ها بیرون می‌کشیدند. مردمی که امکانات بیشتر داشتند، در تلاش بودند تا آنچه را که از زندگی پیش از فاجعه باقی مانده بود نجات دهند. افرادی که ساختمان‌هایشان آسیب جزئی یا متوسطی دیده بود، در محوطه مجاور آپارتمان‌هایشان چادر زده بودند و دزدان احتمالی را زیر نظر داشتند تا  از اثاثیه و سایر اقلام ارزشمند خانه‌ خود محافظت ‌کنند. اینها تنها اشیای باارزشی بود که برخی از مردم پس از سالها کار و تلاش به‌دست آورده بودند. با فرارسیدن شب، خیابان‌ها حتی تاریک‌تر و متروک‌تر می‌شدند و نگرانی‌های ایمنی را برای زنان، دگرباشان و افراد ترنس تشدید می‌‌شد. در ساختمان‌هایی که پس از زلزله هنوز پابرجا بودند، هیچ نوری دیده نمی‌شد. هزاران نفر شهر خود را ترک کرده بودند. ساختمان‌های آسیب‌دیده، دردناک‌ترین جزئیات فاجعه، از جمله پرده‌های آویزان از قاب پنجره‌ها یا برخی قاب‌های عکس روی دیوارها، بی‌هیچ نشانه‌ای از زندگی در زمان حاضر را نشان می‌دادند. آنها به طرز تکان‌دهنده‌ای لحظات عادی قبل از فاجعه را شهادت می‌دادند. از بیرون ساختمان‌ها می‌شد میزهای آشپزخانه جامانده از زندگی قبل از زلزله را که در عرض یک‌دقیقه‌و‌نیم نابود شده بودند، مشاهده کرد.

این وضعیت در روستاهایی که جمعیت زیادی را از شهرهای به‌شدت آسیب‌دیده در خود جای داده بودند، که اغلب ساکن خانه‌های آسیب‌دیده فامیل روستانشین یا چادرهای برپاشده در باغ‌‌ها بودند، سخت‌تر هم بود. برخی از روستاییان مجبور شدند با حیوانات خود در انبارها بخوابند. در میان روستاهایی که بازدید کردیم، برخی از چادرها یا خانه‌ها میزبان چهار تا پنج خانواده از مرکز شهر آدی‌یامان بودند. افزایش تصاعدی جمعیت روستاها و کمبود منابع مشکلاتی را ایجاد کرده بود. در این خانوارها، زنان و دختران عهده‌دار کارهای خانگی و تأمین زندگی بودند. اما این تقسیم کار جنسیتی تا حد زیادی نامرئی بود. آن دسته از افرادی که فاقد اعضای خانواده در روستاهای اطراف بودند، راهی برای مهاجرت به شهرهای دیگر در سراسر کشور یافتند. بسیاری از فقیرترین افراد مجبور شدند در مرکز شهر بمانند. این جمعیت فقیر نیز به‌شدت بواسطه طبقه‌بندی‌های نژادی، قومیتی و مذهبی تقسیم شده بودند. جمعیت روماها[2] و پناهندگان سوری در پایین‌ترین لایه این سلسله‌مراتب بودند و درنتیجه دسترسی محدودی به کمپ‌ها و مراکز امدادی داشتند. تنش‌های موجود در بافت اجتماعی منطقه، برقراری شرایط برابر برای توزیع اقلام امدادی را دچار چالش می‌کرد.

 

امدادرسانی در مرکز شهر و روستاها

نیازهای اولیه و ضروری، به‌ویژه لباس زیر و پدهای قاعدگی را به زنان تحویل دادیم. بازماندگان از لحظه وقوع زلزله نتوانسته بودند لباس‌ها و لباس زیر خود را عوض کنند. کمبود آب، صابون و مواد شوینده باعث می‌شد نتوانند بهداشت خود را رعایت کنند و برخی از آنها دچار مشکلات سلامتی شده بودند. در هفته‌های اول، پیدا‌کردن یک فضای خصوصی برای تعویض لباس‌ نیز سخت بود. در یکی از روستاها زن جوانی اشاره کرد که روز بعد از زلزله، همه زنان روستا عادت ماهانه‌شان همزمان شروع شده بود. اما پد قاعدگی موجود نبود. وقتی هم اقلام اولیه امدادی رسید، پوشک بچه‌ها و کودکان نوپا فراهم‌ شده بود، اما هیچ پدی برای زنان ارسال نشده بود. به‌عنوان مادر از زنان انتظار می‌رفت به نیازهای بهداشتی فرزندان خود رسیدگی کنند، اما ملزومات بهداشتی خودشان به‌عنوان زن نادیده گرفته می‌شد. آنها در دوران قاعدگی از پوشک بچه استفاده می‌کردند.

 

 

داستان زنی که حجاب خود را از سر برداشت و به دخترش داد تا در آغاز قاعدگی به‌عنوان نواربهداشتی استفاده کند، ما را بسیار متاثر کرد. ما به‌طور مفصل با زنان درمورد اشکال خاص حذف و بی‌توجهی به نیازهای آنها در کار امدادرسانی پس از زلزله صحبت کردیم. این زنان برای صحبت و مطرح‌کردن نیازهای خود با مردان مشکل داشتند. بسیاری از زنان می‌گفتند تا زمان ورود کمپین کامیون بنفش، هیچ‌ گروه دیگری نیازهای آنها را تشخیص نداده یا اولویت‌بندی نکرده بود. یک زن جوان 21ساله از کمپین کامیون بنفش اطلاع داشت و مشتاقانه منتظر ورود ما بود. او درباره ما از طریق شبکه‌های اجتماعی شنیده بود. وقتی به‌طور تصادفی به روستای او رسیدیم، نمی‌دانستیم که منتظر ما بوده است. او اصرار کرد که با زنان روستا عکس بگیریم. این تصویر لحظه‌ای برجسته از ارتباط‌گیری و همبستگی را ثبت کرد.

 

 

اقلامی که بیشترین توجه زنان را به خود جلب کرد، لباس زیر، پد قاعدگی، جارو و کاسه دستشویی بود. وقتی متوجه شدند که ما موچین و ناخن‌گیر نیز آورده‌ایم، امکان دسترسی به چنین وسایل ساده‌ای خوشحالی‌شان را دوچندان کرد. هرچیزی که حسی از زندگی عادی قبل از زلزله را برمی‌انگیخت، جشنی به‌پا می‌‌کرد. روایت تاثیرگذار دیگر در مورد طومان، نوعی لباس زیر بلند و گشاد که بیشتر زنان روستایی می‌پوشند بود که عمدتاً با سبک پوشش روستایی منطقه‌ مرتبط است. بسیاری از زنان از لباس زیر مدل بیکینی ناراضی بودند و با دیدن طومان در میان بسته‌های ما گل از گلشان شکفت. از طرفی ما دربرابر این حجم از قدردانی آنها نسبت به تلاش‌های امدادی ناچیزمان خجالت‌زده بودیم. واقعیتی که ما روی زمین با آن مواجه شدیم باعث شد در برابر این ویرانی عظیم، اقلام اهدایی‌مان بسیار ناچیز و بی‌اهمیت به نظرمان بیاید. با‌این‌حال، زنان همچنان قدردانی زیادی از خود نشان می‌دادند.

 

خطوط گسل جنسیتی و نژادی

دوستان ما که در هفته اول پس از زلزله مشغول کمک به زیرآوارماندگان بودند، تأکید کردند که یافتن اجساد زنان در اتاق کودکان و در کنار تخت‌خواب آنها و مردان در نزدیکی درب خروجی، بسیار دلخراش بوده است. در مواجهه با زلزله، واکنش اولیه بسیاری از زنان این بوده که ابتدا فرزندان خود را نجات دهند و نه خودشان را. موضوع دیگری که جان زنان را بیشتر به خطر انداخت، مسئله پوشش و حجاب بود. از آنجایی که زلزله در زمانی رخ داد که همه در خواب بودند، برخی از زنان لباس‌خواب به تن داشتند و پیش از پوشیدن روسری و تعویض لباس از بیرون‌رفتن خودداری کردند. زنان به دلیل انتظارات مذهبی و اخلاقی جامعه در مورد پوشاندن بدن‌ خود در ملاء‌عام، جان خود را از دست دادند یا به خطر انداختند. درحالی‌که مردان در لحظه زلزله مجبور نبودند با انتظارات مشابهی دست‌و‌پنجه نرم کنند. ما زنانی را دیدیم که دست‌هایشان از شدت شستشوی دستی لباس‌ها بسیار ملتهب بود. کودکان و زنان، پوست شدیدا آفتاب‌سوخته‌ای داشتند و حتی پوست برخی از کودکان پینه بسته بود. لب‌های زنان از تبخال آسیب دیده بود. اکثر زنان و کودکان دمپایی پوشیده بودند و کفش مناسب به پا نداشتند. همچنین زنان زیادی به قرص‌های ضدبارداری برای تنظیم‌ دوره‌ قاعدگی نیاز فوری داشتند چراکه به‌دلیل استرس ناشی از زلزله یا پریود نشدند و یا بسیار زودتر از موعد دچار خونریزی شدند. 

 

 

در محل کمپ، تقسیم کار جنسیتی بر زندگی در چادر حاکم بود. مراقبت از کودک و سالمند، بازتولید خانواده و کار عاطفی و جسمی همه بر دوش زنان بود. هیچ فضایی برای فرار زنان از چادر وجود نداشت. آنها بیشتر روز خود را در این چادرها بدون وقت و امکان معاشرت با زنان دیگر می‌گذراندند. اکثراً مردان بر فضاهای مشترک کمپ تسلط داشتند و همین امر باعث می‌شد برخورداری زنان از این فضاها برای تامین نیازهای اجتماعی‌ دشوار شود. کودکان، به‌ویژه خردسالان، به لحاظ روانی آسیب‌دیده بودند و در جست‌وجوی حمایت عاطفی به مادران خود روی می‌آوردند. یک زن سوری می‌گفت شب‌ها نمی‌تواند بخوابد، زیرا فرزندان دو، چهار و پنج‌ساله‌اش شب‌ها در خواب به بدن او می‌چسبند. آنها دیگر نمی‌توانستند به تنهایی و جدا از مادرشان بخوابند. او می‌گفت: «این بحران از کووید هم بدتر است. در دوران کووید، بیرون‌رفتن برای ما ممنوع بود. اکنون خانه‌های ما برای ما ممنوع است.»

 

 

زنان زیر بار تامین نیازهای دیگرِ فرزندان خود نیز قرار داشتند. آنها مجبور بودند فرزندان خود را به دستشویی‌هایی ببرند که دور از چادرها و در گوشه‌های تاریک محل کمپ قرار داشت. بسیاری مجبور شدند ادرار خود را تا طلوع آفتاب نگه دارند و بچه‌هایشان را پوشک کنند. مسئله امنیت در محل کمپ، وضعیت را برای زنان ترنس محروم از دسترسی به اقلام امدادی موجود در چادرها، وخیم‌تر هم کرده بود. گزارش‌ها از گروه «حمایت و همبستگی LGBTI+ برای فاجعه» مستقر در آنکارا (Lubunya Deprem Dayanışması) نشان داد که احساسات و نگرش‌های ضدترنس غالب، زنان ترنس را مجبور کرده تا به تنهایی و انفرادی به جستجوی سرپناه و کمک روی آوردند. برخی از آنها هنگام بازدید از مراکز امدادی مجبور به پوشاندن صورت خود بودند تا بتوانند نیازهای اولیه مانند غذا یا آب را درخواست کنند. آنها به همراه دیگر افراد دگرباش و ترنس مجبور شدند دوباره وارد ساختما‌های آسیب‌دیده شوند تا سرپناهی برای سپری‌کردن روزها و شب‌های سخت زمستان داشته باشند. حتی در چند مورد، روستائیان بنیادگرای مذهبی، این افراد را به‌دلیل «انحراف»، مسبب این فاجعه عظیم شناخته‌ بودند.

 

چادر زنان

در چنین شرایطی، ایجاد فضایی که در آن زنان، دگرباشان و ترنس‌ها بتوانند بدون فشارهای خانوادگی و اجتماعی احساس امنیت و آرامش داشته باشند بسیار ضروری بود. برای رفع این نیاز، ما چادر زنان را برپا کردیم و شروع به بازدید از چادرهای کمپ و اطلاع‌رسانی به زنان در مورد چادر زنان کردیم. چادر ما در نزدیکی چادر کودکان قرار گرفت، که فضایی خلاقانه و آموزشی بود و توسط مرکز مدیریت بحران دیاربکر برای حقوق کودکان ایجاد شده بود. برنامه کاری آن هرروز ۱۰-۱۲ و ۱۴ـ۱۶ بعدازظهر بود. بعداز اینکه مادران بچه‌هایشان را به چادر کودکان می‌سپردند، وقتشان را با ما و در چادر زنان سپری می‌کردند. یک روز، بچه‌ها گل‌هایی را که از بطری‌های پلاستیکی آب درست کرده بودند را در زمان استراحت برای مادرانشان هدیه آوردند. یکی از دخترها رو به مادرش کرد و گفت: «مامان، اینجا چه جای زیبایی‌ست.» من گیج شدم. جایی که ما بودیم، منطقه‌ای آکنده از فقر طاقت‌فرسا، محرومیت، گرد‌ و غبار و خاک بود. در.حالی‌که همه ما به‌طور جمعی برای بازسازی آن مکان تلاش می‌کردیم، بچه‌ها واقعاً سخت‌ترین و تلخ‌ترین درس‌‌های زندگی را به ما ‌دادند.

چادر ما در ابتدا فقط چند زن را جذب کرد. اما با گذشت روزها، تعداد بیشتری از این فضا آگاه شدند و به دوستان، همسایه‌ها و دیگر زنان فامیل و خویشاوندان خود نیز خبر دادند. آنها مرتباً به چادر ما سر می‌زدند تا اوقات فراغت خود را بگذرانند و با ما و یکدیگر صحبت کنند. می‌توانستیم ببینیم که این فضا چقدر آنها را خوشحال می‌کند و به آنها امکان می‌دهد داستان‌های خود را به اشتراک بگذراند، خاطرات خود از افراد، مکان‌ها و اشیا ازدست‌رفته بازگو کنند، احساسات آغشته به غم و شادی خود را بروز بدهند و از خواسته‌های و نیازهایشان حرف بزنند، بدون اینکه مجبور باشند نیازهای دیگر اعضای خانواده خود را در اولویت قرار بدهند.‌ با افزایش تعداد زنان، سنگینی بار این روایت‌ها و همچنین احساس مسئولیت ما در قبال تک‌تک این زنان افزایش یافت. ما از این گفتگوها چیزهای زیادی یاد گرفتیم.

 

 

چند زن از دلتنگی برای آشپزی، مخصوصاً پختن غذاهای خاص محلی‌شان گفتند. این موضوع مخصوصاً برای زنان سوری که چندین‌بار از خانه‌های خود آواره شده بودند و پختن غذاهای سوری به آنها احساس تسلی و تعلق می‌داد، اهمیت داشت. حالا زلزله این فضا را هم از آنها گرفته بود. اگرچه یک آشپزخانه مشترک در محل کمپ وجود داشت اما فاقد تجهیزات و مواد اولیه مناسب بود. از آنجایی که این آشپزخانه به صورت داوطلبانه کار می‌کرد، تنها غذاهای اولیه و ساده مانند زیتون، پنیر، مربا و چای برای صبحانه و سوپ، پلو، بلغور یا خورشت سبزیجات را برای ناهار و شام سرو می‌کرد. زنان معمولاً بشقاب‌های غذایشان را به داخل چادرهای خود می‌بردند و از حضور در محل غذاخوری مشترکی که عمدتاً حضور مردان در آن غالب بود خودداری می‌کردند. موضوع دیگر پرهیز از برخورد بین زنان از گروه‌های اتنیکی و ملیتی متفاوت بود. زنان سوری و زنان کرد و ترک کمپ سعی می‌کردند از یکدیگر دوری کنند. این فاصله‌گذاری زمانی شکست که زنان با ملیت‌های متفاوت شروع به بازدید از چادر زنان و گفتگو با یکدیگر کردند. زمانی‌ هم که زبان مانعی برای ارتباط‌گیری می‌شد، زنان مسلط به زبان‌های ترکی، کردی یا عربی، برای یکدیگر ترجمه می‌کردند.

در این کار، ما نیازهای زنان را در اولویت قرار می‌دهیم. به‌عنوان مثال، برخی از زنان اشاره کردند که قبل از زلزله از بافتن با همدیگر لذت می‌بردند. ما در واکنش به این خاطره، بلافاصله مقداری از بودجه خود را صرف خرید نخ بافندگی و سوزن کردیم و به همراه گروه بعدی زنان از استانبول به کمپ فرستادیم. زنان شروع به آموزش بافتنی به برخی از دوستان ما کردند و به جای  یک رابطه یک‌طرفه بین‌ دهنده و گیرنده، آن را تبدیل به یک مبادله متقابل و دوطرفه کردند. یا وقتی برای بچه‌ها اسباب‌بازی و کتاب رنگ‌آمیزی می‌دادیم، بعضی از جوانان و نوجوانان درخواست کتاب ‌کردند. فورا با چند ناشر در استانبول برای درخواست اهدای کتاب یا خرید لیستی از کتاب‌ها درجهت ارسال به کمپ تماس گرفتیم. اکنون چادر ما یک کتابخانه کوچک نیز دارد. ایده بعدی فراهم‌کردن قهوه ترکی و قهوه‌‌دان(cezve) بود، چراکه این امکان را به زنان می‌داد که امیدها و خواسته‌های خود درمورد حال و آینده را از روی فنجان‌های قهوه‌شان بخوانند و از این طریق زمینه‌های عاطفی و روانی برای حمایت از یکدیگر را فراهم کنند.

 

 

فرصتی برای همبستگی فمینیستی بین‌المللی

زنان، دگرباشان و افراد ترنس به چادر زنان نیاز دارند. تلاش‌های ما در چادر زنان معمولاً حول محور ایجاد لحظاتی توام با شادی و لذت است. اینها لحظه‌هایی هستند مادی و حسی که در ارتباط با زندگی عادی‌ قبل از زلزله می‌توانند شکل بگیرند. این لحظات کوچک اما پراهمیت راه فراری است از واقعیت تلخ و مسئولیت‌هایی که این زنان باید به دوش بکشند. به‌منظور حفظ چادر زنان در طولانی‌مدت، یک سیستم آنلاین برای ثبت‌نام داوطلبان از سراسر کشور و براساس امکان حضور افراد داوطلب در کمپ ایجاد کردیم. ما این متقاضیان را به گروه‌های چهار-پنج‌نفره سازماندهی می‌کنیم و هر گروه حداقل یک هفته را به صورت چرخشی در این چادر می‌گذراند. همچنین به منظور انتقال تجربیات و اطلاعات به‌دست‌آمده در کمپ، گروه قبلی و بعدی دو روز را با هم می‌گذرانند تا به تشریک مسائل بپردازند. گروه حاضر در پایان روز جلسه‌ای برگزار می‌کند، جزییات زندگی روزمره کمپ را به تفصیل یادداشت می‌کند و نیازهای زنان را تعیین و یا بازبینی می‌کند. براساس این گزارش‌های روزانه، فهرستی از مواردی را که باید با گروه بعدی به کمپ آورده شود و چگونگی گسترش دامنه فعالیت‌های چادر زنان مورد بحث، مشورت و تصمیم‌گیری قرار می‌گیرد.

 

 

بسیاری از مردم بلافاصله پس از زلزله بسیار مشتاق بودند و تمایل زیادی برای اهدای اقلام، گذراندن وقت در آدی‌یامان یا شرکت در سایر فعالیت‌های امدادی نشان دادند. اما در مقایسه با هفته‌های اول پس از فاجعه، این تمایل‌های داوطلبانه رو‌ به کاهش است. کار امدادرسانی به فداکاری و استمرار در طولانی‌مدت نیاز دارد، چراکه برای بازسازی زندگی، به کار و همبستگی جمعی نیاز داریم. از‌این‌رو، ما برای دوام این فضا در درازمدت، همبستگی و حمایت بین‌المللی را فرامی‌خوانیم. برای اینکه در مورد اشکال مختلف پشتیبانی از کار ما بیشتر بدانید، می‌توانید از طریق[email protected]  با ما تماس بگیرید. همچنین می توانید از طریق afeticinfeminst@ ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید.

 

نویسنده: آسلی زنگین

برگردان: لاله فروغانفر

منبع: جدلیه

 


[1] کلونیا مایعی مخلوط از الکل و عصاره گیاهان و میوه‌های معطر می‌باشد و بعضا به‌عنوان عطر ملی ترکیه شناخته می‌شود. اغلب هنگام ورود مهمان به خانه، هتل یا بیمارستان روی دست‌ها می‌پاشند. (از مترجم)

[2] روماها در ایران به کولی شناخته می‌شوند که اطلاق این نام ریشه‌های نژادپرستانه داشته و با انگ اجتماعی همراه است. (از مترجم)

منبع تصویر: Getty Images

مطالب مرتبط