دیدبان آزار

تجربۀ‌ پستانمندی: ‌نگاه و احساس

سینه خانۀ‌ قلب و از مراکز مهم هستی فرد است. من ممکن است آگاهی‌ام را در سرم جای دهم، اما خودم، یعنی هستی‌ام، به مثابۀ یک فرد مادی در جهان، از سینه‌ام می‌آغازد و خود را برخاسته و ساطع از آن احساس می‌کنم.[ii] دست‌کم در فرهنگ اروپایی-آمریکای هنگامی که به خودم اشاره می‌کنم، به سینه‌ام اشاره می‌کنم و نه به صورتم. سینه در فلسفۀ‌ بدن هندو تنها مرکز به حساب نمی‌آید، با این ‌حال در میان مراکزِ دیگرِ قدرت نقشِ متحدکننده را دارد.[iii]

سینۀ‌ یک فرد ممکن است به‌لحاظ ساختاری کمتر یا بیشتر گشوده باشد، همراه با انقباض یا رها باشد و این اغلب نشانگر کناره‌گیری یا گشودگی فرد نسبت به جهان و دیگران است.[iv] افرادی که صاف می‌ایستند یا می‌نشینند، با سینه‌ای رو‌به‌جلو و شانه‌هایی رو‌به‌عقب، آمادۀ مواجهه با جهانِ در کنش هستند و دیگران ایشان را افرادی درستکار، فعال و گشوده می‌یابند. اما فردی با شانه‌های افتاده، خمیده و بسته به روی این مرکز به‌نظر کناره‌گیر، افسرده، سرکوب‌شده یا خسته می‌نماید.

چنانچه سینه مرکز احساسِ در-جهان-بودن و هویتِ فرد باشد، زن و مرد تجربه‌ای تماماً متفاوت از در-جهان-بودن دارند. وقتی زنی دستش را روی قلبش می‌گذارد، دستش بر رویِ پستان‌هایش و میان آنها قرار می‌گیرد. اگر سینه خانۀ‌ هستی‌ او باشد که نیرویش برای مواجهه با جهان از آن ساطع می‌شود، پستان‌هایش نیز با احساس خود بودنش درهم‌می‌تَنَند و چگونه ممکن است پستان‌هایش بُعدی از ابعاد هویتش نباشند، در حالی ‌که درست زمانی که هویت مستقلش در زندگی شکل‌ می‌گیرد، آنها هم ظاهر می‌شوند؟[v] پستان‌ها برای بسیاری از زنان، اگر نگوییم برای همۀ‌ آنها، جزء مهمی از خود-انگاره‌ بدنیشان است؛ یک زن ممکن است پستان‌هایش را دوست داشته باشد یا از آنها بیزار باشد، اما کمتر ممکن است نسبت به آنها احساسی خنثی داشته باشد.

یک زن در فرهنگ ما که به‌شدت بر سینه‌ها متمرکز است، به‌ویژه در دوران نوجوانی و همچنین در باقی عمر، غالباً احساس می‌کند براساس اندازه و شکل پستان‌هایش مورد قضاوت و ارزیابی قرار می‌گیرد و اغلب هم چنین است. پستان‌هایش برای او و دیگران نشانه‌های روزمرۀ‌ مشهود و ملموسِ زنانگیِ او هستند و تجربۀ‌ او به همان میزان متنوع است که در شکل و اندازۀ‌ پستان‌ها تفاوت وجود دارد. در چنین جامعه‌ای سینۀ‌ یک زن بیش از سینۀ‌ یک مرد مسئلۀ قضاوت است و حکم هر چه که باشد، زن از وضعیتی مسئله‌مند گریز ندارد.

در این جستار به کنکاش در بعضی ابعاد برساخت فرهنگی پستان‌ها در جامعۀ‌ مردسالارمان می‌پردازم و صدای مثبت زنان را در رابطه با تجربۀ‌ داشتن پستان‌ جستجو می‌کنم. ابتدا دربارۀ‌ شیءانگاری پستان‌ها در فرهنگ مسلط بحث می‌کنم. براساس ایدۀ‌ پیشنهادیِ ایریگاری درخصوص سکسوالیتۀ‌ زنان و متافیزیک بدیلی که حول محور مفهوم ابژه شکل‌نگرفته است، به بیان تجربۀ‌ حرکت و حساسیتِ پستان از منظرِ سوژۀ‌ زنانه می‌پردازم. این سؤال را پیش می‌کشم که پستان‌ها در غیاب نگاه شیءانگارِ مردانه چگونه ممکن است به تجربه درآیند و در این مورد بحث می‌کنم که پستان‌ها چطور رسوایی نظام مردسالارند از این جهت که در مرز میان مادری و سکسوالیته، ایجادِ اختلال می‌کنند. در نهایت با بازاندیشی درخصوص مواجهۀ‌ زن با چاقوی جراحی بر سینه‌اش، به مسئلۀ‌ شیءانگاری باز‌می‌گردم.

 

۱.پستان‌ها به‌مثابۀ اشیاء

عادت داشتم با دو توپ بزرگ زیر لباسم مقابل آینه بایستم و آرزو کنم زنی بالغ با سینه‌هایی بزرگ مانند مریلین مونرو یا الیزابت تیلور باشم. آنها را ممه، کوبه و دکمه هم می‌خوانند؛ اسباب‌بازی‌هایی هستند برای گرفتن، فشردن و لمس‌کردن. در طرحی کلی از شیءانگاری زنان، پستان‌ها در مرتبۀ‌ نخست قرار می‌گیرند. فتیش ابژه‌ایست که جایگزین فالوس می‌شود، فالوس به‌مثابۀ‌ یگانه‌معیار و نمادِ میل و بازنماییِ سکسوالیته. این فرهنگ، پستان‌ها را تبدیل به فتیش می‌کند. پستان‌ها نمادِ سکسوالیتۀ‌ زنانه هستند، بنابراین «بهترین» پستان‌ها، پستان‌هایی هستند که به فالوس می‌مانند: رو‌به‌بالا، سفت و نوک‌تیز. 30 سال‌ها پیش به‌اجبار پستان‌ها را در سیم و پلاستیک و زره الاستیک حبس می‌کردند تا بالا و به سمت بیرون نگه داشته شوند. امروزه مدها کمی سهل‌تر شده، اما شکل پایه‌ای همچنان همان است؛ بعضی فرم‌ها از بقیه بهترند و پستان‌های ایده‌آل به پستان‌های باربی شباهت دارند.

ما شیءشدگی خود را به‌مثابۀ‌ عملکردِ نگاهِ دیگری تجربه می‌کنیم، نگاه مردانه که از دور داوری و اعمال سلطه می‌کند.[vi] ما موقعیت خود را به‌شکل استقراریافته و تثبیت‌شده تجربه ‌می‌کنیم، آن‌هم توسط سوژه‌ای که دور ایستاده و پیش از آنکه مرا از تحسین یا بیزاری‌اش آگاه کند، بررسی‌اش را انجام داده و حکمش را هم صادر کرده است. زمانی که دختری وارد سنین نوجوانی می‌شود، به سوی جهان هجوم می‌برد و با جسارت سینه سپر می‌کند، نگاه‌های متفاوتی را نسبت به خود تجربه می‌کند. مردم، به‌ویژه پسرها، متوجه پستان‌هایش یا متوجه نداشتن آنها می‌شوند؛ آنها ممکن است به سینه‌اش خیره شوند و درباره‌اش نظر بدهند. از آنجا که انرژی او از سینه‌اش ساطع می‌شود، درمی‌یابد که غالباً این پرتو‌ها به‌واسطۀ‌ نگاهی منحرف می‌شوند که موقعیتش را از بیرون تعیین می‌کنند و او را با استانداردهایی ارزیابی می‌کنند که نقشی در ایجادشان ندارد و خارج از تسلطش باقی می‌مانند. او ممکن است از این توجه لذت ببرد و بیاموزد با نوعی از احساسِ قدرتِ جنسی نگاه‌ها را به سمت سینۀ‌ خود بکشاند. همچنین ممکن است از نگاهی که او را سرگشته می‌کند یا مورد تمسخر قرار می‌دهد احساس بیزاری کند یا بترسد، یا ممکن است از پنهان‌کردن سینه‌اش پشت لباس‌های گشاد و شانه‌های خمیده رنج بکشد. احتمال دارد تا حد زیادی نگاه‌های شیء‌انگارانه را نادیده بگیرد، اما چیزی از ابهام و عدم‌ اطمینان درباره‌ بدنش را با خود نگه دارد. بی‌تردید پاسخ زنان به نگاه‌های ارزیابی‌کننده، به میزان تنوع خود پستان‌ها در شکل و اندازه، دارای تنوع است، اما تعداد کمی از زنان جامعۀ‌ ما ممکن است از نوعی برداشت از نگاه شیءانگارانۀ‌ دیگری بر پستان‌هایشان بگریزند.

هستی نباید براساس ابژه‌ها مفهوم‌پردازی شود. هستی‌شناسیِ ابژه‌ها یک برساخت ویژۀ غربی است که آن را می‌توان تا آموزه‌های افلاطونی-ارسطویی درباره‌ عقل و جوهر ردگیری کرد، اما رابطۀ‌ پیوسته‌تر و اخیر آن نسبت به مفهوم‌سازی مدرن را می‌توان در خودشناسی دکارتی دید.[vii] پس ابژه چیست؟ هم‌پیوندی و برساخت سوژه‌ای خود-همسان، خارج از طبیعت، گسسته و اصیل. سوژه، بیرون از تمام اشیاء، ابژه را در نگاه خود ثابت می‌کند، درحالی‌که آن را با یقینی بدون ابهام می‌شناسد و بر آن مسلط می‌شود. ابژه معین و قابل‌تعریف است، با مرزهای واضح و جدا از سایر ابژه‌ها. ابژه همان است که هست، هستی‌اش را از بافت پیرامون خود نمی‌گیرد و از زمینه‌ای به زمینه دیگر طبیعتش دستخوش تغییر نمی‌شود.[viii] ابژه منفعل است، جوهری بی‌حرکت بدون هرگونه توانِ خود-حرکتی، حرکتش تماماً دارای عللی بیرونی و مکانیکی است. ابژه چیزی است که می‌توان آن را مدیریت کرد، دستکاری کرد، برساخت، ایجاد و ویران کرد؛ همچنین چیزی است که می‌توان مادۀ‌ به‌دست‌آمده و ازدست‌رفتۀ آن را محاسبه کرد. بنابراین ویژگی‌های ابژه تماماً کمیت‌ها هستند: طول، موقعیت، شتاب، وزن. ابژه در عمل دارایی است. ابژه چیزی است که به تملک درمی‌آید، با مرزهای واضحی از حق. ابژه‌ها به‌دقت‌قابل شمارش هستند، در نتیجه صاحبان آنها می‌توانند حساب دارایی‌هایشان را نگه‌دارند. آنها ارزش کامل خود را به‌مثابۀ‌ کالا، یعنی اشیاء قابل‌تبادل در بازار، از گردش قدرت به‌دست می‌آورند، جایی که محاسبه‌ دقیق معادل‌ها و قراردادها منبع و جایگاه قدرت است.[ix]

پستان‌ها مرئی‌ترین نشانۀ‌ زنانگی زن هستند، نشانی از سکسوالیتۀ‌ او. سکسوالیته، در فرهنگ فالوس‌محور، متمایل به سوی مردان و بر میل مرد مبتنی است. فرهنگ امریکاییِ مردسالارِ مبتنی بر سرمایه‌داری و تحت سلطۀ رسانه، پستان‌ها را در مقابل یک نگاهِ بافاصله که منجمدکننده و مسلط‌‌شونده است، بدل به شیء می‌کند. پستان‌های فتیش‌شده به‌مثابۀ‌ اشیاء و چیزها ارزیابی می‌شوند؛ آن‌ها باید سفت و دردسترس باشند. پستان‌ها که مشمول منطقِ سلطۀ‌ فالوکراتیک بر طبیعت هستند، ارزششان، یعنی ارزش آن زن به‌عنوان هستی‌ای جنسیت‌مند، براساس اندازه‌گیری مشخص می‌شود. پستان‌هایش کاپ بی هستند یا کاپ سی؟ حتی زمانی که لباس‌های ورزشی مد بود، باز هم باید پستان‌ها برجسته بودند و امروز خبر جدید این است که پستان‌های بزرگ دوباره مد شده‌اند.[x]

آنچه مهم است ظاهر آنهاست، اینکه چگونه در برابر نگاهِ بهنجارساز ارزیابی می‌شوند. برای پستان‌ها شکل و نسبتی بی‌نقص وجود دارد: گرد، بالانشسته بر سینه، بزرگ اما نه پهن، با ظاهری سفت‌ و محکم. قاعده اما چیزی متناقض است. اگر پستان‌ها بزرگ باشند، وزنشان آنها را به سمت پایین خواهد کشید؛ اگر گرد و بزرگ باشند، احتمالاً بیش از اینکه سفت باشند، شل هستند. این قاعده در تصور خود از ابژه‌ای سفت، مادیتِ گوشتیِ پستان‌ها، این کم‌عضله‌ترین و نرم‌ترین عضو بدن را سرکوب می‌کند.[xi] مجلات این پستان‌های بی‌نقص را برمی‌سازند و به نمایش می‌گذارند. به ما ترفندهایی برای داشتن و حفظ چنین پستان‌هایی می‌آموزند، از طریق تمرینات بدنی سخت و کِرم‌های ۵۰ دلاری (که هیچ‌یک به‌واقع مؤثر نیست) یا ترفندهایی درخصوص اینکه چگونه باید لباس پوشید یا ایستاد که پستان‌هایمان آنطور که باید به نظر برسند.

مانند اغلب هنجارهای زنانگی، پستان‌های بهنجار به‌سختی توصیف‌گر «میانگین»ی از پستان زنان واقعی است و ایده‌آلی است که بدن شمار بسیار کمی از زنان ممکن است به آن نزدیک شود؛ هرچند با توجه به قدرت مسلط رسانه، این هنجار در همه‌جا حاضر است و بیشترِ ما تا اندازه‌ای آن را درونی می‌کنیم به‌نحوی که خودانکاریِ ما را بدل به امری اجتناب‌ناپذیر می‌کند.[xii] حتی دربارۀ‌ زنانی که پستان‌هایشان به این ایده‌آل نزدیک می‌شود، این وضعیت تنها در دوران کوتاهی از عمرشان صادق است، هنجاری مربوط به دوران بلوغ که با گذرِ هر سال، زنان به نحوی فزاینده از آن دور می‌شوند. زن در هر سنی اگر زایمان کرده باشد، پستان‌هایش از حالت ایده‌آل خارج می‌شوند؛ احتمالاً تا حدی پُری و گردی پیشین خود را از دست ‌می‌دهند یا نوکشان بیرون می‌زند. زن چه مادر باشد و چه نه، نیروی جاذبه کار خود را می‌کند و سبب می‌شود که بدن زن به سرعت پیر محسوب شود، چرا که دیگر نوجوان نیست. بر این اساس بدنِ زنان دیگری که واقعاً پیر شده‌اند، به کلی محو و نادیدنی می‌شود. پستان‌های مسطح، چروک و آویزانِ زنانِ مسن برای فرهنگِ مسلطِ همراه با تبعیض‌هایِ سِنی به این معناست که آن زن برای رابطۀ‌ جنسی و تولیدمثل دیگر کارایی ندارد و زنی مصرف‌شده است، بااین ‌حال چنین بی‌بهاشدنی به‌هیچ‌وجه طبیعی نیست. بعضی فرهنگ‌ها زنانی با سینه‌های چروک و آویزان را ارج می‌نهند، آنها نشانه‌های مادری و خردِ تجربه هستند. از نظر آنها علاقه‌ مفرط به سینه‌های سفت و بالاایستاده به معنای ابراز میل به نابالغ‌ ماندن تلقی می‌شود.[xiii]

 

۲. معنای زن-محور

فرهنگ مردسالار هراندازه ما را از بدنمان بیگانه کند و هرچقدر ابزار خود-بیزاری و سرکوبمان را فراهم کند، باز هم بدنِ ما بدن ماست. ما درون این گوشت ‌و ‌پوست حرکت و عمل می‌کنیم و لذت و دردمان را در این بدن تجربه می‌کنیم. اگر اساساً خودمان را دوست داشته باشیم، بدنمان را هم دوست داریم. بسیاری از زنان با زیستن تجربۀ‌ بدنمندِ خود، به دور از هنجارهای سخت‌گیرانۀ‌ نگاه‌های مجله‌ای، پستان‌هایشان را به‌مثابۀ‌ چیزی از آنِ خودشان بازمی‌شناسند. هراندازه هم که نظام مردسالار بخواهد، باز هم ما پستان‌هایمان را صرفاً به‌مثابۀ‌ ابژۀ‌ میل مردانه تجربه نمی‌کنیم، بلکه آنها را به‌عنوان ابژۀ‌ میل خودمان، شکوفایی میلی به‌طورِ خاص زنانه می‌زییم.

اما جامعۀ‌ مردسالار تمایل ندارد پستان‌های زن را از آن او بداند. زن قلمرویی طبیعی است، پستان‌هایش متعلق به دیگران است، به همسرش، معشوقش، فرزندش. تصور پستان‌های زن به‌عنوان پستان‌هایی متعلق به خودِ او، از منظر خودِ او و به دور از ارزیابی و مبادله، دشوار است. من مدعی کشف تجربه‌ای زن-محور از پستان‌ها نیستم، مفهوم‌پردازی من از تجربه‌ زن-محور از پستان‌ها برساخت است، یک خیال‌پردازی، که آن را در زمینۀ‌ نوعی ماهیت‌زدایی قرار می‌دهم. چنانچه از نگاه مردانه که در آن زن، دیگری، ابژه، صلب و معین است، به سوی نظرگاهی زنانه حرکت کنیم، آنگاه بدنِ پستانمند، ناواضح، مبهم، نامعین، گوناگون و فاقد هویتِ روشن می‌شود. به‌نظرم طرحِ صدابخشیدن به میلی به‌طور خاص زنانه برای فمینیسم دارای اهمیت است، اما در پس میل فالوس‌محور چیزی به‌عنوان هستۀ‌ ناب زنانه وجود ندارد، بلکه باید ساخته شود، و ساختن آن خود یک استراتژی سیاسی است.

از نظر لوس ایریگاری متافیزیکی که زادۀ میل زنانه است، ممکن است هستی را به‌شکل سیال تجسم کند و نه به‌شکل مواد و اشیاء صلب. سیالات برخلاف ابژه‌ها فاقد مرزهای معین و ناپایدارند که البته به این معنا نیست که فاقد شکلند. سیالات موج ‌می‌زنند و حرکت می‌کنند و متافیزیکی که هستی را به‌شکل سیال می‌فهمد تمایل به این دارد که زنده، متحرک و تپنده را در نسبت با مادۀ‌ بی‌تحرک و مردۀ‌ جهان‌بینیِ دکارتی در اولویت قرار دهد.[xiv] به‌نحوی ساده می‌توان گفت که این متافیزیکی پویشی‌ است که در آن حرکت و انرژی به‌لحاظ هستی‌شناختی مقدم بر چیزبودگی است و ماهیت اشیاء هستی خود را از بافت زنده‌ای می‌گیرند که در آن جای گرفته‌اند.

آگاه هستم که با توسل به متافیزیک سیالات در ساختنِ صدایِ تجربیِ زن-محور، قدم در مسیری پرطرفدار نمی‌گذارم. ایدۀ ایریگاری مبنی بر اینکه زنان به‌طور خاص با آب در پیوند هستند، بسیار مورد تمسخر است طوری که گاه متعجب می‌شوم که چرا این ایده حتی میان فمینیست‌ها ایجاد ترس می‌کند، نوعی ترسِ ازدست‌‌دادنِ «چیزی برای چنگ‌زدن». تا جایی که به من مربوط است، موضوع به‌هیچ‌وجه ادعایی مربوط به زیست‌شناسی یا بدن زنان نیست، چرا که با تصوری اساساً متفاوت، بدن مردها هم دست‌کم به همان میزان بدن زنان سیال است. نکته اینجاست که متافیزیکِ ابژه‌های خود-همسان پیوندِ محکمی با سلطه بر طبیعت دارد که سلطه بر زنان نیز از آن مستثنی نبوده‌ است، چرا که فرهنگ خود-همسان‌انگاری با بدن پست را به ما انتقال داده است. شیوۀ‌ اندیشیدن به هستنده‌ها در جهان منجر به نتایج متفاوتی می‌شود و ما می‌توانیم در این خصوص انتخاب‌هایی داشته باشیم که به‌نظر دلالت‌هایی سیاسی دارند. متافیزیک پویشی، متافیزیک سیالات، که در آن موقعیتِ هستنده وابسته به پیرامونش است و ما قادر نیستیم به‌روشنی مشخص کنیم چه‌چیز در درون و چه‌چیز بیرون است، از دید اکولوژیک روش بهتری برای اندیشیدن به جهان است. از آنجا که سرکوب زنان تا حد زیادی از شیءانگاری به معنای واقعی و استعاری کلمه ناشی می‌شود، از نظر من واژگون‌کردن متافیزیک ابژه‌ها می‌تواند برای زنان رهایی‌بخش باشد.

شناخت‌شناسی‌ای که از سوبژکتیویتۀ‌ زنانه سخن می‌گوید، احتمالاً لمس‌کردن را بر دیدن ارجح می‌داند.[xv] کسی که لمس می‌کند، برخلاف کسی که خیره می‌شود، نمی‌تواند از آنچه با لمس کردن می‌شناسد، فاصله بگیرد. لمس در عین پویایی، منفعل است. فرد ناظر می‌تواند ببیند اما دیده نشود و همانطور که فوکو اشاره می‌کند، این امکان یکی از منابع مهم قدرت‌های انضباطی مدرن است. اما شناخت برای لمس‌کننده بدون لمس شدن متقابل ناممکن است. همچنین کنش لمس‌کردن بالضروره تجربه‌ لمس‌شدن است؛ لمس کردن بدونِ لمس‌ شدنِ متقابل ممکن نیست و در نتیجه تعارض روشنی نیز میان سوژه و ابژه وجود ندارد، چرا که این دو موقعیت پیوسته به یکدیگر تبدیل می‌شوند.

به‌علاوه با درنظرگرفتن لمس در مقام روشی برای تجربۀ‌ جهان، تقسیم جهان به ابژه‌هایی با مرزهایی مشخص کمتر معنا دارد. لمس ظریف‌ترین تفاوت‌هایِ بافت و نرمی را از هم متمایز می‌کند – درواقع از آن لذت می‌برد – اما از آن رو که لمس‌کننده‌ها، همزمان لمس هم می‌شوند، مرز میانشان سفت‌وسخت نیست. بدون وجود مکانی برای ایستادن در خارج از جهان، لمس‌کردن نیز از ابرهای یونیورسالیسم به رویِ زمین می‌آید؛ دانشی که با چیزها در تماس است آنها را در عینیتشان می‌شناسد و نه به‌مثابۀ‌ نمونه‌هایی از قوانین کلی که با ذهنی ریاضیاتی تصور شده‌اند.

از منظر سوژۀ‌ زنانه آنچه دربارۀ‌ پستان‌ها حائز اهمیت است، احساسات و حساسیت آن‌هاست و نه اینکه آنها چطور به‌نظر می‌رسند. سایز یا سن پستان‌ها بر حساسیت نوک پستان‌ها، که به‌نظر می‌رسد خودشان صاحب اراده هستند و با کوچکترین لمس، تغییر دما یا خجالتی بیرون می‌زنند، تأثیری ندارند. برای بسیاری از زنان پستان‌ها نقاط چندگانه و سیالِ لذتِ عمیقی هستند که به کلی از دخول مستقلند، هرچند بعضاً از ارگاسم جدا نیستند. برای سکسوالیتۀ فالیک این یک رسوایی است. یک زن همیشه پستان‌هایش را به‌نحوی مثبت تجربه نمی‌کند؛ اگر بزرگ باشند فشار ناخوشایندی را روی گردن و پشتش احساس می‌کند. پستان‌ها همچنین احساس تغییر بدن را منتقل می‌کنند. اغلب با تغییر بدن از دختر به زن [بلوغ] او درد رشد را به‌واقع تجربه می‌کند. باردار‌شدن را پیش از هرچیز از تغییراتی که در پستان‌هایش ایجاد می‌شود، می‌فهمد و زنان بسیاری دچار افزایشِ حساسیتِ پستان‌ها در دوران قاعدگی می‌شوند. در دوران شیردهی احساس جاری‌شدن شیر را در پستان‌هایش احساس می‌کند که ممکن است با یک لمس، صدای گریه و یا حتی یک فکر فعال شده باشد.

پستان‌ها نخستین نشانه‌ ویژه‌بودگی جنسی و فروکاست‌ناپذیری تفاوت جنسی به معیاری مشترک هستند. بااین‌حال سکسوالیتۀ‌ فالوس‌محور تلاش می‌کند امر جنسی را حول تنها ابژۀ‌ جنسی‌اش جهت‌دهی کند. سکسوالیتۀ‌ پویا، آلت‌مردانۀ‌ در حال نعوظ است که در توانِ جنسیِ خود برانگیخته می‌شود و در حفرۀ‌ زنانۀ‌ منفعل دخول می‌کند. دخول کنش جنسی واقعی است و لذت‌های غیرفالیک یا انحرافی هستند و یا مقدماتی. بوسیدن و لمس پستان‌ها بازی‌های جنسی مقدماتی هستند، پیش‌درآمدی دلپذیر که پس از آن جفت‌ها می‌روند سراغ کار اصلی. اما در تجربۀ‌ زن از سکسوالیته یک رسوایی وجود دارد: او می‌تواند از این نقاطِ تاریکِ روی سینه‌اش به عمیق‌ترین لذات دست ‌یابد، شاید لذتی بزرگ‌تر از آنچه مرد می‌تواند در دخول فراهم کند.

هنجارهایِ مرد-محورِ دگرجنسگرا، سکسوالیتۀ‌ زنانه را در حکم مکملی برای سکسوالیتۀ‌ مردانه، آیینۀ‌ آن و حفره‌-فقدانی برمی‌سازد که مرد آن را پُر می‌کند، اما لذت او متفاوت است، لذتی که مرد صرفاً قادر به تصور آن است. آنچه مرد می‌تواند از چنین لذتی تجربه کند تنها یک کپی ضعیف از توان جنسی زنانه‌ است. تصور کنید مدل قدرت جنسی را به جای مستقرکردن بر قضیب بر پایۀ‌ پستان‌ها برسازیم. نوک پستان‌های مردانه به شکل کپی‌های کوچک و ضعیفی ساخته می‌شوند، درست همانطور که مردها کلیتوریس زنان را به‌صورت کپی کوچک و ضعیفی از قضیب برساخته‌اند. البته تمام اینها برساخت سکسوالیته را با یک معیار مشترک فرض می‌گیرند. برساخت فالوس‌محور از سکسوالیته، حساسیت پستان‌ها را نادیده می‌گیرد و سرکوب می‌کند. کدام«اندام» مردانه مانند کلیتوریس موضوع تمسخر واقع می‌شود؟ همان قضیب بسیار کوچکی که مقایسه کردنش جز بی‌ارزش‌سازی کامل و بی‌مایه کردن آن نتیجه‌ای ندارد. البته پستان‌ها هستند. اما در دسته‌ ویژگی‌های ثانویه،‌ یا آنچه به اصطلاح ثانویه می‌خوانیم، طبقه‌بندی می‌شوند که بی‌تردید توجیه‌گر این امر است که چرا پرسش از ضعیف و کوچک بودن پستان مردان اینقدر کم مطرح می‌شود. البته که به اشتباه.[xvi]

زنان و مردان همجنسگرا غالباً در برابر چنین رویکردی نسبت به سکسوالیتۀ‌ نوک پستان مقاومت می‌کنند. مردان همجنسگرا اغلب امکان‌های اروتیک پستان‌های یکدیگر را کشف می‌کنند و زنان همجنسگرا لذت ویژه‌ای از لمس پستان‌های یکدیگر نصیبشان می‌شود. پستان‌ها برای بسیاری از زنان جایگاه لذتی مستقل محسوب می‌شوند. واسازیِ امتیازِ سلسله‌مراتبیِ مکمل‌بودگیِ دگرجنسگرا و بخشیدن ارزش برابر به حس پستان‌ها، هویت اندام جنسی را دچار پراکندگی می‌کند. چنانکه ایریگاری می‌گوید ما یک اندام جنسی نداریم، بلکه اندام‌های جنسی متکثر و متنوعی داریم. ما در سراسر بدنمان دارای اندام‌های جنسی هستیم، در بسیاری از جاهای بدن و شاید بتوان گفت هیچ‌یک بر دیگری رجحان ندارد. ما اروتیسم را به‌شکلی جاری، چندگانه، جایگاه‌ناپذیر و ناهمسان و نه‌تنها در یک‌جای بدن تجربه می‌کنیم.[xvii]

سوتین تا حدی چون مانعی برای لمس عمل می‌کند. بدون آن هر حرکتی می‌تواند منجر به کشیده‌شدن پارچه روی نوک پستان‌ها شود که بسته به‌مورد می‌تواند لذت‌بخش یا پریشان‌کننده باشد. اما اگر سینۀ فرد مرکزِ در-جهان-بودن فرد است، بی‌شک نحوۀ‌ هستی‌اش بسته به اینکه سینه‌اش به روی لمس و حرکت گشوده است یا اینکه محدود و محصور است، متفاوت می‌شود. بدون سوتین از پستان‌ها ابژه‌زدایی و ماهیت‌زدایی می‌شود. بدون سوتین پستانِ اغلبِ زنان فاقد ظاهرِ بالاایستاده، سفت و نوک تیزی است که فرهنگ فالوس‌-محور آن را هنجار می‌داند، بلکه آنها پایین می‌افتند، آویزان می‌شوند و حجمشان در قسمت پایین جمع می‌شود. بدون سوتین هستیِ سیال پستان‌ها آشکارتر است. آن‌ها دیگر ابژه‌هایی با شکل معین نیستند، بلکه شکلشان با موقعیت بدنی و حرکات به‌شدت تغییر می‌کند. وقتی دست‌ها در بالای سر قرار می‌گیرد یا وقتی به پهلو یا پشت دراز می‌کشیم یا رو به جلو خم می‌شویم، هر یک از این حالات به پستان‌ها شکل متفاوتی می‌بخشد. پستان‌های اغلب زنان بیش از اینکه صلب باشند، سیال هستند؛ در حرکت تاب می‌خورند، از این‌سو به آن‌سو می‌روند، بالا و پایین می‌پرند و حتی با حرکتی کوچک موج برمی‌دارند.

زنان هرگز در مراسمی برای سوزاندن سینه‌بند گرد هم نیامدند اما خیالش در ذهن‌ها مانده. با‌ این‌ حال ما، صدها هزار شاید هم میلیون‌ها نفر از ما آن را به کناری انداختند. آن هنگام که جوان و بی‌پروا سوتین را در کشو گذاشتم و جرأت کردم بدون چیزی بر روی سینه‌ام، به جز یک پیراهن، از خانه بیرون بیایم، هنوز فمینیست نبودم، زمانی در سال ۱۹۶۹ بود. حس خوشایندی از آزادی همراه با اندکی سرپیچی داشتم. من هیچ‌گاه به کلی سوتین را کنار نگذاشتم، آنها برای پوشیدن در مواردی که ادب ‌و نزاکت حکم می‌کرد آنجا بودند. چرا سوزاندن سینه‌بندها تصویری غایی از براندازی بنیادین نظام مردسالار بود؟[xviii] زیرا پستان‌های رهاشده شکل سیال و متغیرشان را آشکار می‌کرد. آنها دیگر ابژه‌های صلب و ثابتی نبودند که فتیشیسم فالوس-محور می‌طلبید، چرا که پستان‌هایِ رها ایده‌آلِ پستانِ «بی‌نقص» را به سخره می‌گرفتند. سوتین پستان‌ها را بهنجار می‌کند، آن‌ها را بالا می‌برد، به آن‌ها انحنا می‌بخشد تا به یگانه شکلِ ایده‌آلِ پستان نزدیک شوند. اما رسواتر از هرچیز در غیاب سوتین، نمایش نوک پستان‌هاست. نوک پستان‌ها شرم‌آورند، چاک سینه اما خوب است – هرچه بیشتر بهتر – ما می‌توانیم بیکینی‌هایی بپوشیم که به سختی پستان‌هایمان را پوشش می‌دهد اما نوک پستان‌ها باید بادقت پوشانده شوند. حتی رقصندگان گو-گو [که غالباً به شکل نیمه‌برهنه می‌رقصند] نیز با استفاده از کاور، نوک پستان‌هایشان را می‌پوشانند. نوک پستان‌ها ممنوع هستند، چراکه نشان می‌دهند پستان‌ها مناطق مستقل حساسیت و اروتیسم هستند.

در غیاب نگاه مردانه، تجربه‌ مثبتی که از خود به‌مثابۀ‌ پستانمند خواهیم داشت چه می‌تواند باشد؟ در جامعۀ‌ آمریکایی فضاها و زمان‌هایی هست که زنان می‌توانند لحظه‌هایی از آن را تجربه کنند. در فضاهای زنانه‌ تحت تسلط لزبین‌ها، جایی که زنان مطمئنند که مورد هجوم نگاه مردانه نخواهند بود، تجربۀ‌ منحصربه‌فردی از بدن زنانه داشتم. در فضاهایی از این دست زنان اغلب با بالاتنه‌ برهنه راه می‌روند، کارهایشان را انجام می‌دهند و دور هم می‌نشینند و گپ می‌زنند. چنین زمینه‌ای از پستان‌ها ابژه‌زدایی می‌کند. زنی که به چنین فضای زنانه‌ای عادت ندارد، در ابتدا ممکن است با سینه‌ها مانند اشیاء برخورد کند و به آن‌ها خیره شود، اما روزمرگی و درگیری مداوم این پستان‌های برهنه مانع از شی‌ءشدگی آن‌ها می‌شود. به‌این ترتیب آ‌نها عقب نمی‌نشینند، آنچه در مواقعی که پوشیده هستند ممکن است اتفاق بیفتد. برعکس، پستان‌های زن جالبند. به نظرم در فضایی زنانه و در غیابِ نگاهِ مردانه، پستان‌هایِ زن تقریباً مانند اعضای صورت او می‌شوند. پستان‌ها مانند بینی یا لب‌ها که وجه مشخصه هستند، نشانه‌ای هستند که کسی می‌تواند براساس آن فرد دیگری را بازشناسد. سیمای پستان‌ها مانند دهان و چشم‌ها با حرکت و خوی زن تغییر می‌کند و حرکت پستان‌ها بخشی از ابرازگریِ بدنِ زن است.

 

۳. مادری و سکسوالیته

زن جوان و جاودان است، در لباسی آبی و با شالی بر سر که به روی کودکی که به پستان گرفته افتاده است، پستانش به‌‌شکلی محتاطانه به کمک دستش که پوششش را کنار زده در معرض دید قرار گرفته و دست کودک روی گوشتِ گرد است. تصویری مسیحی از صلح و یگانگی، دایرۀ‌ کامل زایش.[xix] این تصویر در صدها شکل از دیوارنگاره‌های فلورانس تا طرح جلد حاشیۀ‌ ده‌ها کتاب، تصویر اصیل قدرت است، قدرت زنانه. پاکی و نیکیِ ناب، منشاء هستی و منبعی که انسان زنده جوهرش را به آن مدیون است، قدرتی نفس‌گیر. همذات‌پنداری با این قدرت برای قرن‌ها زنان را گرفتار نظام مردسالار کرد و با اینکه امروز سلطۀ‌ اغواگرانۀ آن بر ما سست شده اما همچنان برای زنان موقعیتی فراهم می‌شود که با آن هم‌ذات‌پنداری کنند.[xx]

هزینه‌ای که این تصویر تحمیل می‌کند سکسوالیته است. مریم مقدس باید بانویی باکره باشد. منطقِ هویتی که هستی را به‌مثابۀ‌ اشیاء برمی‌سازد، دسته‌بندی‌هایی را نیز برمی‌سازد که مرزهایشان مشخص و انحصاری است: جوهر/عَرَض، ذهن/بدن، نیک/بد. منطقِ این‌دست تضادها همه چیز را دربر می‌گیرند و یکدیگر را با ارائۀ‌ تعریفی به‌مثابۀ بیرون‌نگه‌‌داشته‌شده به‌واسطه‌ی یگانگی و جوهرشان، طرد می‌کنند. در منطق غربی، زن جایگاه این دسته‌بندی‌های متضادست، چرا که منطق مردسالار مرزهای انحصاری‌ای میان مادری و سکسوالیته تعریف می‌کند. باکره یا فاحشه، پاک یا ناپاک، پرورش‌دهنده یا اغواگر که یا مادری است فاقد میل جنسی و یا زیبارویی جنسی‌شده. ازاین‌رو برای مثال روانکاوی، مادری را جایگزینی برای سکسوالیته تلقی می‌کند. زن به جای قضیب به کودک میل می‌ورزد، در مقام راهی برای از آنِ خود ساختن پدر ممنوع. خوشبختانه میل‌های او انفعالی است و او خود را به‌تمامی وقف بخشش می‌کند. برای مثال هلن دوچ، مادری را با مازوخیسم زنانه یکی می‌کند؛ زن واقعی زنی است که از ایثار و رد لذت خشنود می‌شود.[xxi]

باربارا سیکترمن دربارۀ جدایی میان مادری و سکسوالیته چنین می‌گوید: «از اساس زنان تنها به‌مثابۀ‌ میهمان در قلمروی سکسوالیته پذیرفته می‌شدند تا به سوی رسالت «حقیقی» خود در جایگاه عاملین تولید‌مثل گسیل شوند و تولیدمثل، خارج از قلمروی لذت واقع می‌شد و نفرین خدا برای حوا بود. زنان، طولانی‌ترین بخش تولید‌مثل را با بدنشان تأمین می‌کردند و به‌علاوه بدل به هستنده‌هایی خارج از مرزهای سکسوالیته و لذت‌های عمیق رهایی جنسی می شدند، مادرانی فاقد میل جنسی، حاملان فرزندانی متولد‌نشده و حاملان رنج. البته شیردادن نیز بخشی از این دنیای بی‌روح، فاقد لذت و رام‌شده از «وظایف» مادری بود.»[xxii]

منطق جنسی فرهنگ غربی که همچنان در جامعۀ‌ ما دارای کارکرد است، وابسته به این مرز میان مادری و سکسوالیته است. این مرز زنان را در زندگی و میلشان گسسته‌از‌خود نگه می‌دارد، چرا که ناگزیریم با یکی از این‌ دو تصویرِ قدرتِ زنانه همذات‌پنداری کنیم: مادر پرورش‌دهنده، شایسته و ازخود‌گذشته که همواره خود را وقف می‌کند، روحِ نیکی؛ یا خون‌آشامِ آتشین و شهوانی با جذابیتی که قربانیان را تا انتهای جاده‌ لذت، گناه و خطر می‌کشاند. ازچه‌رو قوانین جنسیتی مستلزم چنین تفکیکی میان مادری و سکسوالیته است؟ این شاید یکی از دوگانه‌های سفت‌وسخت در فرهنگ ماست، از‌این‌رو پاسخ‌های متعددی برای این پرسش دارم.

به بیان کریستوا برای هردو جنس ورود به امر نمادین مستلزم سرکوب ژوئیسانس اولیۀ‌ وابستگی به بدن مادر است.[xxiii] بدن نوزاد با عواطف اشباع شده است، بدنی که آن را نامتمایز از بدن مراقبی که او را لمس می‌کند، تجربه می‌نماید؛ درد مکرر این پیوستگی را می‌گسلد اما لذت آن فراگیر و چندگانه است. اروتیسم باید با تمدن و پیروی از قانون منطبق شود و درنتیجۀ تجربۀ‌ سکسوالیتۀ بزرگسالی باید خاطرۀ این ژوئیسانس دوران نوزادی را سرکوب کند. بنابراین معنای بزرگسالانۀ اروتیسم باید از مادران جدا شود. حتی بااینکه برای هردو جنسیت، میل و لذت جنسی با ژوئیسانس پیشا-نمادین مشخص می‌شوند، این باید در پیکربندی فرهنگی مردسالار که بر عقلانیت به‌مثابۀ‌ وحدت، هویت و ارجاع موضوعی تأکید می‌کند سرکوب می‌شد.

دوگانگی مادری و سکسوالیته، چنانکه گفتم، به دوگانگی نیک/بد و پاک/ناپاک منجر می‌شود. این‌دست دوگانگی‌ها در سرکوب خود بدن نقش دارند. نوعی از وابستگی و عشق «خوب» است که به‌کلی تن‌زدوده و معنوی است. عشق مادر و عشق فرزند به مادر بازنمایی کمال عشق-اروتیسمی کاملاً متعالی است. از سوی دیگر اروتیسم جسمانی آن سوی مرز قرار می‌گیرد، جایی که بدن حقیر، بد و ناپاک قرارگرفته است. بنابراین جدایی مادری و سکسوالیته تجسم فرهنگ نفی بدن و حمل امیال جسمانی بر وسوسه‌ای هراسناک است.

چنانکه حتی فرویدیسمِ کلاسیک مطرح می‌کند تابوی زنای با محارم نیز توضیح‌دهندۀ این جدایی است. چنین قواعد مردسالارانه‌ای در بدن زنان ممکن است به‌شکل ناخودآگاه از میلِ به تسلط بر خود از راه تسلط بر مادر برانگیخته شده باشد، اما میل جنسی نسبت به مادر به‌منظور جدایی از زنانگی و ورود به جمع‌های مردانه که میانشان زنان مبادله می‌شوند، باید سرکوب شود. همانطور که دوروتی دینرستین می‌گوید، سرکوب میل به مادر از حیث دفاع از مردانگی در برابر آسیب‌پذیری و میراییِ وضعیتِ انسانی نیز ضروری است.[xxiv]

حال می‌پردازیم به توضیحاتی که به‌نحوی سرراست‌تر با منافع نمایانگر ارزش‌های مردانه، گره خورده است. با جداکردن مادری و سکسوالیته، مردها/شوهرها لازم نیست خود را در مقام شریکِ سکسوالیتۀ زنانه با فرزندانشان ببینند. مثلث ادیپی، سه گره دارد و پدر و فرزند هردو با مسائلی روبه‌رو هستند. قانون پدر، برپاکنندۀ‌ مالکیت بر سکسوالیتۀ‌ زنانه است. رضایت مردانه، در داشتنِ او برای خدمت به ایگوی مرد و مکمل میل اوست؛ او مالکیت خصوصی عواطف زن را دارد.[xxv] چنانچه عشق او به مادر با عشق جنسی او یکی شود، آنگاه کارکرد زن به‌عنوان ابژۀ‌ فالیک و آینۀ‌ میل او ممکن نمی‌شود. ازاین‌رو لازم است که این عشق‌ها بر افراد متفاوتی افکنده شود یا به آن به‌مثابۀ‌ انواع متفاوتی از روابط اندیشیده شود.

جدایی میان مادری و سکسوالیتۀ‌ درونِ وجودِ خودِ زن، به‌نظر تضمینی برای وابستگی زن به مرد برای لذت است. چنانچه مادری جنبه‌ جنسی داشته باشد آنگاه مادر و کودک می‌توانند مداری از لذت برای مادر باشند. در چنین حالتی مرد ممکن است وفاداری و وابستگی زن را از دست بدهد. بنابراین زن باید اروتیسم خود با کودک و همراه با آن بازگشت ویژه‌‌اش به تجربۀ‌ سرکوب‌شده‌ از ژوئیسانس را سرکوب کند و ارتباط خاصی با مرد را حفظ کند. اگر زن مادری را به صورت جنسی تجربه کند، ممکن است مرد را غیرضروری بیابد. این دلیل دیگری برای سرکوب رابطۀ میان مادری و سکسوالیته در زن است. اروتیسمِ دورانِ نوزادیِ زن نسبت به مادرش برای بیدار کردن میلی دگرجنس‌خواهانه در او باید شکسته شود. مادرانگیِ لزبین‌ها احتمالا نهایت بی‌حرمتی به امتیازات مردانه است، چرا که مستلزم جابه‌جایی مضاعف روابط اروتیک زن و مرد است.

در نهایت بدون جدایی میان مادری و سکسوالیته، تصویری از عشقی که به‌تمامی دَهِش است، وجود نخواهد داشت، به‌نظرم این مهمترین نکته است. مادرِ ایده‌آل خود را بخشنده و تغذیه‌کننده تعریف می‌کند و وجود و هدف خود را به‌تمامی از دهش می‌گیرد. چنین مادر-دهنده‌ای پایه‌ای برای ایجاد ایگوی خود-محور یا سوژۀ فلسفه‌ مدرن است که فمینیست‌های بسیاری از آن به‌مثابۀ‌ هستیِ شادِ مردانه‌ پرده برداشته‌اند.[xxvi] بنابراین مادری باید از سکسوالیته و میلِ خود سوا باشد. زن در نقش مادر نمی‌تواند میل جنسی داشته باشد چراکه این نوعی نیاز و خواست است و اگر خواهنده و خودخواه باشد، دیگر نمی‌تواند به‌تمامی دهنده باشد.

از‌این‌رو سیستم جنسی/جنسیتی آنچنان که می‌شناسیم، میان مادری و سکسوالیته مرزی ایجاد می‌کند. زن هردوی اینهاست: بدن یا جسمی که مرد به آن میل می‌ورزد، تصاحبش می‌کند، بر آن مسلط می‌شود، رامش می‌کند و آن را کنترل می‌کند؛ همچنین سرچشمۀ تغذیه‌کنندۀ‌ زندگی و ایگوی اوست. هردو کارکردهایی ضروری هستند و ایگوی مردانه را تقویت می‌کنند، اما اگر با هم جمع شوند، کارآیی نخواهند داشت. بنابراین مرزی میانشان ایجاد می‌شود و جسمیت‌یافتن آنها به صورت تقابل‌های سلسله‌مراتبی پدید می‌آید، خوب/ بد، پاک/ ناپاک. این جدایی غالباً مادران را سوا می‌کند؛ فداکاری مولد و محافظ مردسالاری در بدن ماست که مدام تکرار می‌شود.[xxvii] رهایی برای زنان در گرو ازمیان‌بردن این جدایی است.

مرز میان مادری و سکسوالیته در شیوه‌ای که زنان پستان‌هایشان را تجربه می‌کنند و همچنین در نشانه‌گذاری فرهنگی پستان‌ها بروز می‌یابد. برای اینکه پستان‌ها جنسی تلقی شوند، کارکرد شیردادن باید سرکوب شود و پستان‌هایی که شیر می‌دهند از جنبه‌ جنسیِ خود بری می‌شوند. در چنین فرهنگی که پستان‌ها را تبدیل به فتیش می‌کند، زنان بسیاری از شیردادن اکراه دارند، چراکه آن را معادل ازدست‌دادن سکسوالیتۀ‌ خود قلمداد می‌کنند. آنها باور دارند شیردادن منجر به تغییر پستان‌هایشان و زشت و ناخواستنی شدن آ‌نها می‌شود. آنها نگرانند مردانشان پستان‌های پرشیرشان را جذاب نیابند و یا از اینکه کودک بدنشان را تصاحب کند، دچار حسادت شوند. به روایت بعضی از زنانی که تصمیم به شیردادن می‌گیرند، خودشان در این دوران تمایلی به رابطۀ‌ جنسی ندارند یا دیگر پستان‌هایشان را دارای جذابیت جنسی نمی‌یابند و یا در زمان شیردادن لذت جنسی را در پستان‌هایشان دریافت نمی‌کنند.[xxviii]

پستان‌ها رسوایی‌اند، ازآن‌رو که مرز میان مادری و سکسوالیته را مخدوش می‌کنند. نوک پستان‌ها تابو هستند، چراکه به معنای دقیق کلمه به‌لحاظ فیزیکی و کارکردی در جایی میان مرز مادری و سکسوالیته نامشخصند. از عصیان‌گرانه‌ترین کارهایی که فمینیسم می‌تواند انجام دهد، تأکید بر نامشخص‌بودن مرز میان مادری و سکسوالیته است. وقتی شیردادن را شروع کردم، صاف روی یک صندلی می‌نشستم و کودک را در فرورفتگی بازو می‌گرفتم، پیراهنم را با احتیاط بالا می‌بردم و پستانم را با آن می‌پوشاندم. وظیفۀ‌ مادری بود و من آن را به‌درستی و با نرمش انجام می‌دادم و منتظر می‌شدم زمان بگذرد. بعد از چندهفته هنگام شیردادن صبحگاهی، ازآنجا که خواب‌آلود بودم با کودک به تخت رفتم. همانطور که به سمت تخت می‌رفتم، احساس پاگذاشتن در رودخانه‌ای ممنوع را داشتم، پاهایش را رویِ تنِ آرمیده‌ام می‌کشید و وقتی شیر می‌خورد، من مانند گربه یا مادیانی به پهلو خوابیده بودم. این‌بار لذت بود و نه وظیفه. من آنجا دراز کشیده بودم و او به من عشق می‌ورزید، پاهایش را در شکمم جمع می‌کرد، دستش پستان و سینه‌ام را نوازش می‌کرد. او میان من ومعشوقم دراز کشیده بود و ما یک جفت بودیم. از‌آن‌پس من با لذتی شادمانه منتظر آمیزش صبحگاهیمان بودم، او پستان پرشده‌ام را می‌مکید و مرا سبک و گرم می‌کرد، وقتی که پدرش خواب بود.

قصد ندارم مادری را رمانتیک جلوه بدهم تا از راه نوعی واژگونیِ فمینیستیِ منحرف به این نتیجه برسم که زنان با مادرشدن به امر الهی یا اخلاقی دست می‌یابند. ضمناً انکار نمی‌کنم که در اروتیک‌کردن مادری خطراتی وجود دارد، خطراتی به‌ویژه برای کودکان که بیشتر از واقعیتِ قدرت ناشی می‌شود تا از سکسوالیته. مادران نباید از قدرت خود سوءاستفاده کنند، هرچند همواره چنین بوده است. بی‌تردید نمی‌خواهم پیشنهاد کنم که تمام زنان باید مادر شوند؛ حتی در شرایط ایده‌آل هم دشواری‌های زیادی درباره‌ مادری وجود دارد و بی‌شک در جامعه‌ سرکوبگر ما این مشکلات بیشترند. اما در تجربه‌های بسیاری از زنان ممکن است ابزارهایی برای به‌چالش‌کشیدن جداسازی‌های مردسالارانه‌ای بیابیم که درصدد سرکوب و خاموش کردن این تجربیاتند.

بعضی گفتمان‌های فمینیستی، شیء‌انگاری زنان را مورد انتقاد قرار می‌دهند و پیشنهاد می‌کنند که فمینیست‌ها باید زنان را از بدن زنانۀ‌ بدل‌شده به فتیش جدا و در عوض تصویری از زنان را ترویج کنند که نمایندۀ ارزش‌های مراقبتی، پرورشی و تسکین‌دهندگی باشد. فمینیسمِ فرهنگِ آمریکایی این حرکت را نمایندگی می‌کند: زنان از تعاریف مردسالارانۀ سکسوالیته کناره می‌گیرند و آن‌ها را رد می‌کنند و تصاویری مادرانه از قدرت، خرد و پرورندگی به‌مثابۀ‌ فضائل فمینیستی طرح می‌افکنند یا حتی بازتعریفی از امر اروتیک همچون عشق مادرانه ارائه می‌دهند.[xxix] بخش بزرگی از فمینیسم فرانسوی نیز در خطر نوعی ارزش‌گذاری صرف است که در عوض بی‌اعتبارکردن تعاریف موجود از مادری، این دوگانۀ میان مادری و سکسوالیته را حفظ می‌کند.[xxx]

قدم رادیکال‌تر اما شکستن مرز مادری و سکسوالیته است. یعنی چه؟ مشخصاً منظور بزرگداشت شیردادن در مقام تعاملی جنسی میان مادر و نوزاد است.[xxxi] یعنی زنان بتوانند به‌طور علنی از لذتی که بسیاری از آنها از کودکشان برده‌اند، سخن بگویند و همچنین از این واقعیت که از ‌شیر گرفتن اغلب برایشان تجربۀ‌ ازدست‌دادن است.[xxxii] اما برای درهم‌شکستن مرزها، معنای کلی‌تری هم وجود دارد که حتی مادرانی را که شیر نمی‌دهند و یا زنانی را که مادر نیستند، نیز دربر می‌گیرد. در‌هم‌شکستن مرزها تأیید این نکته است که زنان، تمام زنان می‌توانند «از همه‌چیز برخوردار شوند.» به معنی آفرینش و تأیید عشقی که در آن زنان ناگزیر از انتخاب میان پی‌گرفتن میل خودخواهانه و سیری‌ناپذیر خود و بخشیدن لذت به نزدیکان خود و نگهداری از آن‌ها نباشند، بلکه بخشنده‌ای باشند که همچنان چیزی برای خود نیز برمی‌گیرند. امروز نیز اغلب زنان چه مادر باشند یا نباشند، صرف‌نظر از شغل و جایگاه‌شان، نقش مراقبتی دارند. موقعیتِ پرستار، موقعیتِ شنونده و نوازشگری است که رو به‌سوی ایگوی زخم‌خورده و نیازمندی دارد که از او به‌عنوان آینه و رَحِمی انحصاری بهره می‌برد و چیزی به او نمی‌بخشد، و آن زن آنقدرنجیب است که چیزی نمی‌طلبد. ما در جایگاه فمینیست باید ارزش‌های مراقبتی را ارج بنهیم؛ اخلاق مراقبتی نویدبخش عدالتی انسانی‌تر است و ارزش‌های سیاسی‌ای که چنین اخلاقی هدایتگر آن است، سرشت امر عمومی را بهبود می‌بخشند. اما باید بر این‌که پرستاران نیازهایی دارند، اینکه عشق بعضاً همراه با خودخواهی است، و اینکه زن مستحق لذت فروکاست‌ناپذیر خود است، پا‌فشاری کنیم.

 

۴. چاقو بر پستان

چنانکه گفتم فرهنگ مردانه پستان‌ها را به‌مثابۀ‌ ابژه‌ که هم‌پیوند با نگاه مردانه است، برمی‌سازد. ظاهر و اندازه آنها، مطابقت آنها با هنجارها و زیبایی‌شناسیِ دست‌نیافتنی یعنی گرد‌بودن، بزرگ‌بودن و بالا‌ایستادنشان بیش از هرچیز اهمیت دارد. این برساخت شیءانگار به‌وضوح در جراحی‌های پستان نمایان می‌شود. جراحان پلاستیک بیشترین میزان عمل را روی پستان‌ها انجام می‌دهند. تنها در سال ۱۹۸۶ درمجموع، ۱۵۹۳۰۰ مورد جراحی بزرگ‌کردن، بالاکشیدن وکوچک‌کردن پستان در زنان گزارش شده است؛ از این میان ۹۳۵۰۰ مورد بزرگ‌کردن پستان بوده است.[xxxiii] جراحی سینه عمل ساده‌ای نیست، از یک‌سو عمل گرانی نیز هست. عمل بزرگ‌کردن بسته به مکانی که در آن انجام می‌شود، ممکن است بین ۳۰۰۰ تا ۶۰۰۰ دلار هزینه داشته باشد. به‌تعبیر یکی از نویسندگان، بزرگ‌کردن پستان به نشانۀ‌ دیگری از موفقیت فرهنگ مصرفی تازه‌به‌دوران‌رسیده‌ها تبدیل شده که در آن هرآنچه قادر به خرید آن هستی، معیار اصلی ارزشمندی شماست.[xxxiv] به‌علاوه بزرگ‌/‌کوچک‌کردن پستان‌ها مانند سایر جراحی‌ها با درد و کبودی زیادی همراه است و بعضاً نیازمند درَن و برش‌های مخصوصی است که اغلب روند بهبود آن ماه‌ها زمان می‌برد.[xxxv] در بعضی موارد حساسیت پستان‌ها به‌طور موقت یا دائمی کاهش می‌یابد.

فرهنگ عامه امکان‌های تغییرپذیری بدن را بسیار تبلیغ می‌کند.[xxxvi] تبلیغات و مجلات می‌گویند شما می‌توانید بدنی را داشته باشید که می‌خواهید؛ مجبور نیستید به بدنی که به شما داده شده، بچسبید. اما این گزاره‌ها به ما حق انتخاب انواعی از بدن‌های واقعاً موجود را نمی‌دهند. خیر، ایدۀ‌ داشتن بدنی که انتخاب می‌کنیم به این معنی است که می‌توانیم بدنی را انتخاب کنیم که داریم، با توده‌ها، چین‌ها، استخوان‌بندی و لک‌های گرد خاصش، و آن را بدل کنیم به تنها بدن خوب، بدن باریک اما شهوت‌انگیزی که نگاه‌ها، صحنه‌ها و تصاویر را تسخیر کند. بنابراین جراحی زیبایی که زمانی ابزاری پنهان برای ادغام و جوانی بود، امروز آشکارا موضوع بحث پزشکان، مراجعین و سلبریتی‌ها است. ما انتخاب زیادی در مورد اینکه چه بدنی واجد ارزش است، نداریم؛ اینکه کدام بدن بهنجار است به‌واسطۀ‌ امکانات دگرگون‌کنندۀ‌ فناوری پزشکی تقویت می‌شود. چرا یک زن پستان‌هایی بی‌نقص را «انتخاب» نکند وقتی امکان آن وجود دارد؟

هرچند عمل جراحی پستان بعضاً منجر به ازدست‌دادن حس پستان‌ها به‌طور موقت یا دائمی می‌شود و بعضاً زخم‌های برجسته‌ای به جای می‌گذارد، به‌نظر می‌رسد که کوچک‌‌کردن پستان‌ها نسبت به بزرگ‌کردن آن‌ها خطر کمتری دربر دارد. بعضی زنان با پستان‌های خیلی بزرگ دچار کمردرد و گردن‌درد می‌شوند و بعضی زنان حتی در معرض خطر آسیب‌های ناتوان‌کننده به ستون فقرات و ساختار استخوان‌ها قرار می‌گیرند. عمل کوچک‌کردن پستان در قیاس با عمل بزرگ‌کردن خیلی کمتر انجام می‌گیرد. در مقام یک فمینیست از عمل کوچک‌کردن پستان کمتر احساس ناراحتی می‌کنم تا عمل بزرگ‌کردن، چراکه به‌نظر می‌رسد اغلب زنانی که عمل جراحی کوچک‌سازی انجام می‌دهند، این کار را با هدف راحتی بیشتر یا به‌دلیل وجود نشانه‌هایی دال بر آسیبِ پشت انجام می‌دهند. عمل بزرگ‌کردن را باتوجه به پیامدهایش مشکوک‌تر می‌دانم.

چنانکه پیشتر گفتم برساخت نرینه‌سالار از پستان‌ها به ظاهر، شکل و اندازۀ‌ پستان‌ها و «طبیعی‌بودن» بیشتر اهمیت می‌دهد. از منظر یک زن حس، حساس بودن و امکان تحریک‌پذیری آن‌ها مهمترند، عواملی که به اندازه یا ظاهر پستان‌ها ارتباطی ندارند. هدف از بزرگ‌کردن پستان‌ها صرفاً ظاهر آن است: پررنگ‌کردن حضور زنی روی صحنه یا جلد مجلات، طبیعی‌کردن ظاهر زن یا سکسی‌تر کردنش، یا زیباتر به‌نظر رسیدن لباس بر تنش. کمتر کسی ممکن است فریب پستان‌های بزرگ‌شده را بخورد، آن‌ها سفت‌و‌سخت‌تر از پستان‌هایی هستند که تنها از گوشتند. دربارۀ‌ آنچه خود زن احساس می‌کند، دوران بهبودی طولانی و دردناک است و در تعداد کمی از زنان درد هیچ گاه به‌طور کلی از بین نمی‌رود و در عین حال که سکسی‌تر به‌نظر می‌رسد، ممکن است بعضی حساسیت‌هایِ جنسیِ پستان‌هایش را در اثر عمل جراحی از دست بدهد.

من همچنین گفتم که فرهنگ نرینه‌سالار پستان‌ها را شیء‌انگاری می‌کند. عمل بزرگ‌کردن پستان در واقع پستان‌ها را بیشتر شبیه به اشیاء می‌کند. آن‌ها ثبات و سفتی نهفته در ایده‌آل باربی را به خود می‌گیرند؛ برخی زنان گزارش کرده‌اند که برای آن‌ها خوابیدن روی شکم دردناک می‌شود، چرا که بافت پستان‌هایشان در گوشتشان فرو می‌رود. برخی دیگر می‌گویند از درازکشیدن در ساحل اکراه دارند چرا که پستانشان مانند سایر زنان با کشش جاذبه پایین نمی‌آید.[xxxvii] در یک‌سوم موارد بافت اطراف ایمپلنت به‌معنای واقعی کلمه سفت می‌شود و شکل و درد ناخوشایندی ایجاد می‌کند و اغلب لازم است که برداشته یا جایگزین شود. ایمپلنت‌هایی که با آب‌نمک پر شده‌اند، احتمال دارد که خالی شوند و آن‌ها که با سیلیکون پر شده‌اند، ممکن است به‌آرامی در بدن نشت کنند. مجلات پزشکی گزارش‌هایی را درباره‌ مشکلات احتمالیِ پس از جراحی از قبیل مشکلات سیستم ایمنی و سندروم شوک سمی منتشر کرده‌اند. ازآنجاکه تحقیقات بسیار کمی دربارۀ این مسائل صورت گرفته است، هیچ خطری تأیید نشده است. چون زنان بیشتر و بیشتری تصمیم به عمل جراحی پستان می‌گیرند، به تحقیقات بیشتری نیاز است. شاید مهمترین خطری که با جراحی پستان مرتبط است، سرطان باشد. بعضی پزشکان معتقدند که ایمپلنت‌ها تشخیص زودهنگام تومور را چه با دست و چه با ماموگرام دشوار می‌کند.[xxxviii] مطالعه‌ای توسط شرکت داو کورنینگ نشان داده است که ایمپلنت‌های پستان در بعضی موش‌های آزمایشگاهی باعث سرطان شده است.[xxxix]

در جامعه‌ای این‌چنینی که در آن پستان‌ها بیش از هر قسمت دیگری از بدن زن تبدیل به فتیش می‌شوند و ازآنجا‌که پستان‌ها به‌نحوی با دریافت زن از خود درهم تنیده، زنی با پستان‌های کوچک غالباً از شرم، تحقیر و احساس ناکافی‌بودن رنج می‌برد. او اغلب نظراتی در لفافه یا آشکارا دربارۀ‌ سینۀ‌ تخت خود می‌شنود، مخصوصاً در دوران نوجوانی. جای تعجب نیست که زنان بسیاری در پی بزرگ‌کردن پستان‌هایشان باشند، به‌ویژه وقتی که مجلات محبوبی که اغلب اوقات می‌خوانند، راحتی داشتن بدن‌های جراحی‌شده را تبلیغ می‌کنند.[xl] به‌علاوه داشتن پستان‌های بزرگ برای بعضی زنان، شرط موفقیت شغلی است. بسیاری از زنان شاغل در صنعت مد و سرگرمی اگر نه تحت عنوان شرط استخدام اما به‌عنوان پیشنهادی از جانب کارفرمای خود تن به عمل بزرگ‌کردن پستان می‌دهند.[xli]

باتوجه به شمار زیاد جراحی‌های بزرگ‌کردن پستان، باور دارم که این عمل‌ها در اغلب موارد فاقد اهمیت و ضرورتند، درست مانند الماس‌ها یا پوست خز. اما انتقاد من معطوف به زنانی نیست که تصمیم به انجام عمل می‌گیرند. انتخاب آنها ممکن است پاسخی منطقی به الزامات خاص زندگی، نیازهای عاطفی، فشار اجتماعی‌ای که به آنها وارد می‌شود و غیره باشد. با‌این‌‌حال اینکه بتوان گفت زنان در گزینش عمل بزرگ‌کردن پستان، تا چه‌حد به‌واقع دست به انتخاب می‌زنند، سؤال‌برانگیز است. هنجارهای نرینه‌محور به اشکالِ متنوعِ پستان ارزش نمی‌بخشند بلکه استانداردی را در صدر می‌نشانند: ما زنان به‌لحاظ فرهنگی انتخابی نداریم، جز اینکه پستان‌هایمان را پَست، کوچک، افتاده و شل تلقی کنیم. هرچند جراحان پلاستیک حقایق را در رابطه با خطرات احتمالی و پیامدهای جراحی مطرح می‌کنند، اما بسیاری از زنان از درد، مدت زمان بهبودی و نداشتن حس و اینکه پستان‌هایشان چقدر کم بزرگ شده‌اند، تعجب می‌کنند. بنابراین واضح نیست که آن‌ها حقیقتاً تا چه‌حد مطلع شده‌اند. به‌نظر می‌رسد جراحی بزرگ‌کردن پستان بیشتر در دستۀ‌ وسیع اعمال انضباطی‌ای قرار می‌گیرد که زنان احساس می‌کنند باید در آن مشارکت کنند تا به زنانگی دست‌یابند یا آن را حفظ کنند.[xlii] جراحی را مانند رژیم‌های غذایی و بسیاری از ورزش‌ها می‌توان به‌مثابۀ‌ خود-تنبیهی‌ای تلقی کرد که برای آوردن بدن زن به مسیر ضروری است.

سرطان موقعیت دیگری برای قرار گرفتن چاقو بر پستان است. اینجا، در دلِ هستی‌ام، در این گوی‌هایِ لذت‌بخش که ارزش زیادی در آن نهفته است – ارزش‌های آن‌ها و من – ممکن است خانۀ تاریک بدخیمی نهفته باشد. تا این اواخر درمان طبیعی و پذیرفته‌شدۀ‌ سرطان پستان ماستکتومی بود، برداشتن پستان که اغلب با برداشتن غدد لنفاوی و ماهیچه‌های سینه‌ای همراه بود. تحقیقات اخیر نشان داده است که در بسیاری از موارد برداشتن تودۀ سرطانی همراه با شیمی‌درمانی فشرده به همان میزان مؤثر است،[xliii] اما همچنان بسیاری از زنان مبتلا به سرطان، پستان خود را با جراحی از دست می‌دهند. تقریباً شکی نیست که در بسیاری از مواردِ سرطانِ پستان، ماستکتومی تنها یا بهترین راه درمان است. با‌این ‌حال به‌نظر می‌رسد که بسیاری از متخصصان پزشکی نسبت به مسائل عمیق هویتی که بسیاری از زنان در اثر ازدست‌دادن پستان با آن مواجه می‌شوند، حساس نیستند. تحقیقات و مطالعات بیشتری باید برای فراهم‌کردن درمان‌های جایگزین انجام شود، به‌گونه‌ای که ماستکتومی تبدیل به آخرین گزینه شود و خدمات حمایتی جدی‌تری برای زنانی که ناچار به برداشتن پستان خود هستند، در نظر گرفته شود.

به گزارش تعدادی از مطالعات انجام‌شده، بعضی زنان به‌دلیل ازدست‌دادن پستان خود، گاه برای سالها از مشکلات شدید روحی رنج می‌برند. این رنج‌ها اغلب توسط متخصصانِ درمان تشخیص داده نمی‌شوند و درنتیجه کمتر درمان می‌شوند.[xliv] اینکه ازدست‌دادن پستان یک تروماست تعجبی ندارد. چنانکه گفتم برای بسیاری از زنان شاید حتی بیش از هرچیز پستان‌ها سویۀ مهمی از هویتند، هرچند احساسات آن‌ها نسبت به پستان‌هایشان گوناگون و دوگانه است، اما پستان‌ها عناصری مرکزی در خودانگارۀ بدنی آنها است. از منظر پدیدارشناسی، پستان‌ها مرکزِ در-جهان-بودن فرد و روشی هستند که فرد خود را با آن در جهان ابراز می‌کند، بنابراین پستان‌ها نمی‌توانند وجهی از ساختار بدنی او باشند. برای بسیاری از زنان، پستان‌ها منبع لذت جنسی یا عزت‌نفس بدنمندند. بسیاری از زنان بخش‌های مهمی از تاریخ زندگی خود را به‌لحاظ عاطفی – مانند رسیدن به بزرگسالی یا بچه‌دار‌شدن – در پستان‌هایشان قرار می‌دهند.

مطالعاتم دربارۀ‌ تجربیات زنان از ماستکتومی مرا به این نتیجه‌ می‌رساند که اغلب در عمل‌های ماستکتومی، پیوستگی پستان‌ زنان با خودشان نادیده گرفته می‌شود. در هماهنگی با تمایلات پزشکی غربی به شیءانگاری بدن و مواجهه با آن به‌مثابۀ‌ ترکیبی از اجزای قابل جای‌گذاری و جایگزین‌پذیر، پستان زنان جداشدنی و چشم‌پوشیدنی تلقی می‌شود. احتمالاً عدم حساسیت نسبت به اینکه پستان زن تا چه‌اندازه برای هویت او حائز اهمیت است، در این باره که برای زمانی دراز ماستکتومیِ بنیادین تنها درمان پذیرفته‌شده برای سرطان پستان محسوب می‌شده، مؤثر بوده است.[xlv]

درنهایت به‌نظر می‌رسد رویکرد مردم نسبت به ازدست‌دادن پستان غالباً این ‌است که پستان‌ها نه به‌راستی کاربردی بلکه تزئینی هستند. پستان‌ها شما را آراسته، زیبا و سکسی می‌کنند اما شما همان نیازی که به دست یا پاهای خود دارید، به پستانتان ندارید. اگر زنی در دوران میانسالی یا سالمندی باشد، پستان‌هایش حتی بیشتر هم قابل‌چشم‌پوشی است زیرا دیگر فرزندی نخواهد داشت و سکسوالیته‌اش نیز اغلب نادیده انگاشته می‌شود. اغلب به زنی که نسبت به ایده یا واقعیت ازدست‌دادن پستانش احساس خشم یا افسردگی می‌کند، تلقین می‌شود که به شکل غیرقابل‌پذیرشی خودشیفته است. او تشویق به پذیرش جدایی و «مواجهه با آن مانند مردها» می‌شود. میزانی از همدردی‌‌ که نسبت به ترومای عاطفی ازدست‌دادن پستان وجود دارد نیز غالباً از منظر همذات‌پنداری با مردان است. آنها می‌پندارد مشکل عاطفی اصلی برای زن در رابطه با همسر یا معشوقش است و زن نگران است که آیا او بدنش را دوست خواهد داشت یا نه؛ و ادبیات عامیانه پر است از داستان مردان ازخودگذشته و بزرگواری که کنار همسرانشان می‌مانند و تأکید دارند که خودِ او و نه بدنش را دوست دارند.

اینکه در معنایی بنیادین پستان‌هایش خود او هستند، انکار می‌شود و در نتیجه او نمی‌تواند در ابراز ترس و اندوهش، گشوده و صادق باشد. وقتی هم که پستانش را از دست داد، پیام جامعه روشن و بدون‌ابهام است: او باید پنهان‌کردن نقص خود را بیاموزد. مهمتر از هرچیز باید به زندگی روزمره بازگردد و به‌گونه‌ای ظاهر شود و رفتار کند که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است. پستانش را با پروتزی جایگزین می‌کند که بالاخره به ویژگی‌های ابژکتیو پستان فالیک دست یافته: سفت است، تکان نمی‌خورد، روبه‌جلو می‌ایستد و اغلب نوک ندارد. یا امروزه زنان می‌توانند نهایتِ شیءانگاری پستان‌ را انتخاب کنند: عمل بازسازی. زن با تحقق رویای اعضای قابل‌تعویض، پرداخت هزینه و تحمل درد اضافی، می‌تواند «به خوبی اولش» شود یا این امید به او داده می‌شود، هرچند زنان بسیاری از اینکه پستانِ ترمیم‌شده از نظر ظاهری و احساسی خیلی کم به پستانِ ازدست‌رفته شباهت دارد، دچار تعجب و یأس می‌شوند.[xlvi]

در هردو حالت انتخابِ پروتز یا عمل بازسازی پستان بی‌تردید همان احساس قبلی را نخواهد داشت. هر دو شیء در راستای پنهان‌کردن و انکار از‌دست‌دادن احساس و حساسیتش است، هم از نظر جنسی و هم از نظر احساس سادۀ‌ بودن-در-جهان با همین پستان‌ها. پروتز و عمل بازسازی اولویت را به ظاهر می‌بخشند، به ساختار بصری بدن زن. ترومای او نه ناشی از انقطاع بخشی از او و از‌دست‌دادن احساسش، بلکه ازاین‌روست که به‌لحاظ بصری دچار نقص شده و نگاه کردن به او خوشایند نیست. او باید دیگران را از دیدن نقصش و خودش را از نگاه‌های ناخشنود محافظت کند. بنابراین واضح است که زنان از پروتز استفاده می‌کنند و از این بابت نمی‌توان به ایشان خرده گرفت.

ادری لرد به پیامد مهم اسارت ناشی از این فرهنگ برای زنانی اشاره می‌کند که از پسِ از‌دست‌دادن یک پستان خود، «طبیعی» به نظر می‌رسند. علاوه‌بر دشوار یا ناممکن‌شدن کنارآمدن زن با بدن جدید خود، اینکه زنانی با یک-پستان یکدیگر را شناسایی کنند دشوار یا ناممکن می‌شود. این امر نه‌تنها تجربۀ زن را برای کسانی که علاقه‌ای به فکر‌کردن به سرطان و از‌دست‌دادن پستان ندارند، بلکه برای کسانی که خود نیز آن را تجربه کرده‌اند، نامرئی می‌کند. با توجه به بالابودن آمار نگران‌کنندۀ‌ ابتلا به سرطان پستان میان زنان در آمریکا، اولویت‌بخشیدن به ظاهرِ طبیعیِ زنان، بسیاری را به سکوت وادار یا منزوی می‌کند.

پروتز آسایشی توخالی مبنی بر اینکه «هیچ‌کس متوجه تفاوت نخواهد شد»، ایجاد می‌کند، اما این خودِ تفاوت است که قصد تأیید آن را دارم، چرا که آن را زیسته‌ام و از آن نجات یافته‌ام و دوست دارم این قدرت را با زنان دیگر شریک شوم. چنانچه بخواهیم سکوت حول سرطان پستان را به واژگان و کنش‌هایی برای مقابله با این آفت ترجمه کنیم، اولین قدم، مرئی‌شدن زنانی با تجربۀ‌ ماستکتومی برای یکدیگر است، چرا که سکوت و نامرئی‌بودن دست‌در‌دست یکدیگر با ناتوانی حرکت می‌کنند. با پذیرش نقاب پروتز ما، زنانِ دارایِ یک پستان، خود را ناکافی و وابسته‌به‌تظاهر اعلام می‌کنیم. سکوت و نامرئی‌شدنمان از خودِ ما تغذیه می‌کند و همچنین احساس رضایت-از-خودِ دروغینِ جامعه‌ای که ترجیح می‌دهد با پیامدهای جنون خود مواجه نشود.[xlvii] 

بنابراین فرصتی برایش فراهم نمی‌شود که هویت بدنی‌اش بدل به زنی تک-پستان شود، مانند زنی از اهالی آمازون. در فرهنگی با برساختی متفاوت، او ممکن است بدن خود را از نو بسازد و عشق به خود با یک-پستان را بیاموزد. تاریخ بدن زنان سیال و متغیر است. برای او این امکان وجود دارد که هویت بدنی جدید و مثبتی بسازد. او در نوجوانی خود را با داشتن پستان وفق داده و اگر صاحب فرزندی شده، خود را با تغییراتی بنیادین در زمان حاملگی تطبیق داده است. تنها در میان لزبین‌ها می‌توان شاهد تلاشی برای تصدیق امکان زنِ مثبتِ تک-پستان نزد عموم بود، اما حتی در جوامع زن-محورِ مشابه، موفقیت‌آمیز‌بودنِ آن با ابهام همراه است.

 

نویسنده: آیریس ماریون یانگ

برگردان: نگین صنیعی

 

پانوشت‌ها:


[i] .از ساندرا بارتکی، لوسی کندیب، درو لدر و فرانسین رینون بابت نظرات مفیدشان دربارۀ نسخه‌ پیشین این مقاله سپاسگزارم. همچنین از نانسی ایرونز بابت کمک در تحقیقات متشکرم. درمیان انفجار گستردۀ ادبیات در حوزۀ مطالعات زنان، در دو دهۀ گذشته، جای خالی نوشته‌هایی که به تجربۀ پستانمندیِ زنان بپردازد تعجب‌برانگیز است و برخی چیزهای کوچکی هم که وجود دارد، از حساسیت‌های فمینیستی ناشی نشده است. لازم است کسی توضیح دهد که چرا فمینیست‌ها دربارۀ پستان‌ها ننوشته‌اند، حتی وقتی حجم وسیعی از نوشته‌ها دربارۀ سکسوالیته، مادری، بدن و تعاملات پزشکی با بدن زنان وجود دارد. چرا چنین سکوتی وجود دارد، درحالی‌که وقتی به زنان می‌گویی که در حال نوشتن متنی دربارۀ تجربه‌داشتن پستان زنانه هستید، آن ها شروع می‌کنند به بیان داستان‌هایی دربارۀ پستان‌هایشان؟ زنان مشتاق گفتن و شنیدن دربارۀ بدن پستان‌مندشان هستند، اما ما تقریباً در مکالماتمان هم این کار را نمی‌کنیم، چه رسد به نوشتن از آن. در تاریکی یأسم از خودسانسوری زنان دربارۀ پستان‌هایشان، معدنی از طلا کشف کردم:

Daphna Ayalah and Isaac Weinstock, Breasts: Women Speak about Their Breasts and Their Lives (New York: Summit Books, Simon and Schuster, 1979).

این مجموعه‌ای از عکس‌ها از پستان‌هاست، همراه با روایت‌هایی تجربی از ۵۰ زن. آیالا و وینستاک از تمامی زنان سؤالات یکسانی درباره‌ بزرگ‌شدن، سکسوالیته، پیرشدن، زایمان و شیردادن و غیره می‌پرسند. بنابراین داستان هر زن متعلق به خود اوست و با واژگان خودِ او گفته شده است و می‌توان آن‌ها را با هم مقایسه کرد. نویسندگان دقت می‌کنند که با زنان متفاوتی مصاحبه کنند: پیر، جوان و میانسال؛ زنان رنگین‌پوست و سفید‌پوست؛ زنانی که بچه‌ دارند و زنانی که ندارند؛ زنان لزبین و زنان دگرجنسگرا؛ مدل‌ها و کارگران جنسی. این کتاب شگفت‌انگیز است و بسیاری از مواردی که در این مقاله دست به تعمیم زده‌ام، از این کتاب ناشی می‌شود.

[ii] .اروین اشتروس خود را به‌لحاظ پدیدارشناختی در جایگاه آگاهی در سر قرار می‌دهد، اما از سینه یا بالاتنه به‌مثابۀ قرارگاه مهم خود در حرکت و احساس تجربۀ آنی مؤثر از خود در جهان یاد می‌کند. نگاه کنید به:

“The Forms of Spatiality,” in Phenomenological Psychology (New York: Basic Books, 1966), 22–27.

سیمور فیشر آگاهی قلبی را متغیر مهمی در آگاهی بدنی می‌داند:

Body Experience in Fantasy and Behavior (New York: Appleton-Century Crofts, 1970), especially chapter 27.

[iii] . نگاه کنید به:

Barbara Ann Brenna, Hands of Light (New York: Bantam Books, 1987),132–35.

[iv] .یکی از زنانی که آیالا و وینستاک با او مصاحبه می‌کنند، با تکیه بر ایده‌های یوگا مطرح می‌کند که احساسی که او از خود دارد و رابطه‌اش با پستان‌هایش، بسته با اینکه سینه‌اش منقبض یا رها باشد، بر تمام هستی او در جهان مؤثر است. 

[v] .بسیاری از زنانی که آیالا و وینستاک با آن‌ها مصاحبه می‌کنند، سویه‌های مهمی از شخصیت خود در بزرگسالی را در تجربیات نوجوانی خود از رشد پستان‌ها ردیابی می‌کنند.

[vi] .نگاه کنید به:

Sandra Bartky, “On Psychological Oppression,” in Philosophy and Women, ed.

Sharon Bishop and Marjorie Weinzweig (Belmont, Calif.: Wadsworth Publishing Co.,1979), 33–41; and E. Ann Kaplan, “Is the Gaze Male?” in Women and Film: Both Sides of the Camera (New York: Methuen, 1983), 23–35.

[vii] .نگاه کنید به:

Martin Heidegger, What Is a Thing?, trans. W. B. Barton and Vera Deutsch (Chicago: Henry Regnery Co., 1967).

[viii] .گکرولین مرچنت «استتقلال از زمینه» را از خصوصیاتِ معرفِ نگاهِ مادیِ مکانیکی به طبیعت می‌داند، که در قرن هفدهم بر نگاه ارگانیک به طبیعت غلبه یافت. نگاه کنید به:

The Death of Nature (Berkeley: University of California Press, 1980), chapter 9.

[ix] .به توجه ایریگاری نسبت به پایه‌های دارایی-محور و کالا-محور شیءبودگی می‌اندیشم؛

“Women on the Market,” in This Sex Which Is Not One (Ithaca, N.Y.: Cornell University Press, 1985), 170–91.

[x] . “Forget Hemlines: The Bosomy Look Is Big Fashion News,” Wall Street Journal (December 2, 1988); Jeremy Weir Alderson, “Breast Frenzy,” Self (December 1988), 83–89.

[xi] .از نظر سوزان بوردو، جامعه‌ دستاوردها، فرهنگِ انکارِ بدن و گوشت‌بودن را به نهایت می‌رساند، و هنجار سفت‌وسخت‌بودن را به تمام بدن‌ها بار می‌کند. این معنای معاصر، فرهنگی خاص از تقاضا برای لاغربودن میان زنان و مردان اما به‌ویژه زنان است. بوردو در این مبحث به‌طور خاص اشاره‌ای به پستان‌ها نمی‌کند اما این تحلیل به‌روشنی به ما کمک می‌کند، بفهمیم چرا هنجار رسانه از پستان‌ها خواستار این امر ناممکن پستان «سفت» است. نگاه کنید به:

Bordo, “Reading the Slender Body,” in Body/Politics: Women and the Discourses of Science, ed. Mary Jacobus,

Evelyn Fox Keller, and Sally Shuttleworth (New York: Routledge Chapman and Hall, 1989), 83–112.

[xii] .نگاه کنید به:

Sandra Bartky, “Foucault, Femininity, and the Modernization of Patriarchal Power,” in Feminism and Foucault: Reflections on Resistance, ed. Irene Diamond and Lee Quinby (Boston: Northeastern University Press, 1988).

[xiii] . Comment of Fran, in Ayalah and Weinstock, Breasts, 136.

[xiv] . Luce Irigaray, “The Mechanics of Fluids,” in This Sex Which Is Not One, trans. Catherine Porter (Ithaca, N.Y.: Cornell University Press, 1985). Compare Jeffner Allen, “An Introduction to Patriarchal Existentialism,” in The Thinking Muse: Feminism and Modern French Philosophy, ed. Allen and Iris Marion Young, (Bloomington: Indiana University Press, 1989), especially 81–83; and Allen, “The Naming of Difference: Truth and Female Friendship,” in Lesbian Philosophy: Explorations (Palo Alto, Calif.: Institute of Lesbian Studies), especially 104–6.

[xv] .هستی‌شناسی مرلوپونتیِ متأخر نزدیک‌ترین مورد به معرفت‌شناسی مبتنی بر لمس است. نگاه کنید به:

“The Intertwining—The Chiasm,” in The Visible and the Invisible, trans. Alphonso Lingis (Evanston, Ill.: Northwestern University Press, 1968); Irigaray comments on this text in Ethique de la Difference Sexuelle (Paris: Editions de Minuit, 1984), 143–72.

[xvi] . Luce Irigaray, Speculum of the Other Woman (Ithaca, N.Y.: Cornell University Press, 1985), 22–23.

[xvii] . See “This Sex Which Is Not One,” in the volume of the same title, 23–33.

[xviii] .سوزان بروان‌میلر معتقد است زنانی که بدون سوتین رفت‌وآمد می‌کنند، خشم مردان را برمی‌انگیزند، چرا که مردان گمان می‌کنند آن‌ها مالکان پستان‌ها هستند و تنها آن‌ها می‌توانند سوتین‌ها را باز کنند. نگاه کنید به:

Femininity (New York: Linden Press, Simon and Schuster, 1984), 45.

[xix] .برای گفتگوی جالبی در خصوص معنای این تصویر از رنسانس، نگاه کنید به:

Margaret R. Miles, “The Virgin’s One Bare Breast: Female Nudity and Religious Meaning in Tuscan Early Renaissance Culture,” in The Female Body in Western Culture, ed. Susan Rubin Suleiman (Cambridge, Mass.: Harvard University Press, 1985), 193–208.

[xx] . Kristeva, “Sabat Mater” in Suleiman, The Female Body in Western Culture; see also Susan Rubin Suleiman, “Writing and Motherhood,” in The (M)other Tongue: Essays in Feminist Psychoanalytical Interpretation, ed. Shirley Nelson Garner, Claire Kahane, and Madelon Sprengnether (Ithaca, N. Y.: Cornell University Press, 1985), 352–77. 20. Helene Deutch, Psychology of Women, vol. 2, cited in Suleiman, The Female Body in Western Culture, 356.

[xxi] . Helene Deutch, Psychology of Women, vol. 2, cited in Suleiman, The Female Body in Western Culture, 356.

[xxii] . Barbara Sichtermann, “The Lost Eroticism of the Breasts,” in Femininity: The Politics of the Personal (Minneapolis: University of Minnesota Press), 57.

[xxiii] . See, for example, Kristeva, “The Father, Love, and Banishment,” in Desire in Language (New York: Columbia University Press, 1980), 148–58.

[xxiv] . Dorothy Dinnerstein, The Mermaid and the Minotaur (New York: Harper and Row, 1977), chapter 6.

[xxv] . کارول پیتمن استدلالی قدرتمند و آکادمیک ارائه می‌کند مبنی بر اینکه ایدیولوژی مردسالار مدرن به‌طور ضمنی حامی دیدگاهی است که مرد را به عنوان مالک زن از طریق قرارداد ازدواج و قرارداد روسپیگری به حساب می‌آورد. نگاه کنید به:

The Sexual Contract (Stanford, Calif.: Stanford University Press, 1988), chapters 5–7.

[xxvi] . See Naomi Schemen, “Individualism and the Objects of Psychology,” and Jane Flax, “Political Philosophy and the Patriarchal Unconscious: A Psychoanalytic Perspective on Epistemology and Metaphysics,” both in Discovering Reality: Feminist Perspectives on Epistemology, Metaphysics, Methodology and Philosophy of Science, ed. Sandra Harding and Merrill B. Hintikka (Dordrecht: D. Reidel Publishing Co., 1983).

[xxvii] .آن فرگوسن از «آگاهی‌ای مضاعف» سخن می‌گوید که با اعمال این شکاف میان مادری و سکسوالیته در زندگی زنان ایجاد شده است. نگاه کنید به:

“On Conceiving Motherhood and Sexuality: A Feminist Materialist Approach,” in Mothering: Essays in Feminist Theory, ed. Joyce Trebilcot (Totowa, N.J.: Rowman and Allenheld, 1983), especially 162–65. Kristeva talks about women as essentially sacrificed in the male social contract. See, for example, “Women’s Time,” Alice Jardine and Harry Blake, trans., Signs: Journal of Women in Culture and Society 7.1 (Autumn 1981), 13–59.

[xxviii] . البته رویکرد زنان نسبت به شیردادن و ارتباط یا عدم ارتباطش با سکسوالیته بسیار متفاوت است. برای مثال مادران بسیار جوان با ایدۀ شیردادن مشکلات بسیار بیشتری دارند نسبت به زنانی که سنشان بیشتر است، احتمالاً به این دلیل که نسبت به سکسوالیتۀ خود ناامنی بیشتری احساس می کنند. نگاه کنید به:

Lorie Yoos, “Developmental Issues and the Choice of Feeding Method of Adolescent Mothers,” Journal of Obstetrical and Gynecological Nursing (January–February 1985), 68–72.

آیالا و وینستاک با مادران زیادی دربارۀ رویکردشان نسبت به شیردادن و تجربیاتشان از آن مصاحبه می‌کنند. واکنش‌ها به‌کلی متفاوت هستند، از زنانی که تجربۀ خود از شیردادن را تقریباً تجربه‌ای مذهبی می‌دانند، تا زنانی که می‌گویند فکر شیردادن را هم نمی‌توانند بکنند، چرا که کار نفرت‌انگیزیست.

[xxix] . در مجادلات فمینیستی درباره‌ سکسوالیته، برخی خواستاران آزادی جنسی طرف مقابل خود را متهم به برخورداری از نوعی اروتیسم جنسیت‌زدوده، معنویت‌زده و پرورش‌دهنده می‌کنند. برای خواندن استدلالی مهم برای برون‌رفت از این مجادله، نگاه کنید به:

Ann Ferguson, Blood at the Root (London: Pandora Press, 1989), chapter 7.

علاقه‌ای ندارم در این مجادله که امیدوارم کم‌و‌بیش پایان‌ یافته باشد، طرف کسی را بگیرم. هرچند این بحث‌ها آشکارکنندۀ قدرت دوگانه خوب/بد حول محور اروتیسم در فرهنگ ماست. به باور فرگوسن این بحث به ایجاد تقابل میان لذت و عشق منجر می‌شود، که دوگانه‌ای بی‌فایده است.

[xxx] . See Donma Stanton, “Difference on Trial: A Critique of the Maternal Metaphor in Cixous, Irigaray, and Kristeva,” in Allen and Young, The Thinking Muse.

[xxxi] . این مهمترین نکته در «اروتیسم‌ از‌دست‌رفتۀ پستان» نوشته‌ سیکترمن است.

[xxxii] . See Harriet H. Myers and Paul S. Siegel, “Motivation to Breastfeed: A Fit to the Opponent-Process Theory?” Journal of Personality and Social Psychology 49.1 (July ,1985): 188–93.

[xxxiii] . Jeremy Weir Alderson, “Breast Obsessed,” Self (December 1988); also “Whose Breasts Are They, Anyway?” Mademoiselle (August 1987), 70.

[xxxiv] . Alderson, “Breast Obsessed.”

[xxxv] . آیالا و وینستاک دربارۀ زنی گزارش می‌دهند که عمل کوچک‌کردن پستان انجام داده و عملش با درد، کبودی و مدتی نداشتن احساس در پستان‌ها همراه بوده است(صفحه‌ ۵۲). زنی دیگر روایتی دردناک از تجربۀ عمل جراحی بزرگ‌کردن پستان، درد و ازدست‌دادن حس پستان‌ها ارائه می‌کند.

[xxxvi] . سوزان بوردو به‌شکلی قانع‌کننده استدلال می‌کند که فرهنگ مصرفی سرمایه‌داری پیشرفتۀ قرن بیستم از متافیزیک مکانیکی دکارتی و درک مکانیکی مرتبط با بدن فراتر رفته و با توجه به انواع احتمالات، بدن را به‌ مثابۀ پلاستیکی، با قابلیت قالب‌گیری، کاملاً تغییرپذیر و قابل‌کنترل می‌بیند. نگاه کنید به:

“Material Girl: Postmodern Culture, Gender, and the Body,” unpublished manuscript, Le Moyne College, May 1989.

[xxxvii] . See S. Beale, G. Hambert, H. O. Lisper, L. Ohlsen, and B. Palm, “Augmentation Mammoplasty: The Surgical and Psychological Effects of the Operation and Prediction of the Result,” Annals of Plastic Surgery 13.4 (October 1984): 279–97, for reports of these sorts of complaints.

[xxxviii] . Alderson, “Breast Obsessed.”

[xxxix] . “Forget Hemlines,” Wall Street Journal.

[xl] . براساس مطالعه‌ای گزارش شده که ۵۷ درصد از زنانی که می‌خواهند عمل بزرگ‌کردن پستان را انجام دهند، در دیدشان نسبت به پستان‌ها تحت‌تأثیر مجلات محبوب بوده‌اند در مقایسه با ۱۵ درصد از کسانی که در گروه کنترل بودند.

See Ohlsen et al., “Augmentation Mammoplasty.

[xli] . آیالا و وینستاک با زنان زیادی مصاحبه کرده‌اند که به‌علت شغلشان جراحی بزرگ‌کردن پستان را انجام داده‌اند.

[xlii] . See Bartky, “Foucault, Femininity, and the Modernization of Patriarchal Power,” and Bordo, “Reading the Slender Body.”

 

[xliii] . Boston Women’s Health Collective, Our Bodies, Ourselves (New York: Simon and Schuster, 1976; 2nd edition, 1983).

 

[xliv] . See Taylor, Lichtman, Wood, Bluming, Dosik, and Liebowitz, “Illness-Related and Treatment-Related Factors in Psychological Adjustment to Breast Cancer,” Cancer 55.10 (May 1985): 2506–13; Collette Ray, Janet Grover, H. V. Cert, and Tom Misniewski, “Nurses’ Perceptions of Early Breast Cancer, and Their Psychological Implications, and of the Role of Health Professionals in Providing Support,” International Journal of Nursing Studies 21.2 (1981): 101–11.

 

[xlv] . See Rose Kushner, Breast Cancer: A Personal History and Investigative Report (New York: Harcourt Brace Jovanovich, 1975), 302–10. Kushner also suggests that the prevalence of mastectomy may derive from the predominance of men over female medicine.

 

[xlvi] . See Karen Berger and John Bostwick, A Woman’s Decision (New York: C. V. Mosby Co., 1984);

 

نویسندگان این کتاب ترویج‌گر عمل بازسازی پستان هستند، با این حال گزارش می‌دهند که بعضی زنان از اینکه پستان‌های جدید شبیه به پستان‌های قبلی نیستند مأیوس شده‌اند.

 

[xlvii] . Audre Lorde, The Cancer Journals (Trumansburg, N.Y.: The Crossing Press, 1980), 61.

منبع تصویر: Waring Abbott Getty Images

مطالب مرتبط