دیدبان آزار

فصل سوم از کتاب «یک نظریه‌ فمینیستی درباره‌ خشونت: به سوی یک سیاست حمایتی ضدنژادگرایانه»

بن‌بست فمینیسم تنبیهی

مقدمه‌ مترجم: فرانسواز ورژز، سیاست‌شناس و فمینیست پسااستعماری فرانسوی است که تحقیقاتش را در آخرین کتاب منتشرشده‌اش در سال ۲۰۲۰، به یافتن یک سیاست فمینیستی ضد نژادگرایانه و ضد تبعیض درباره‌ خشونت، بالاخص، خشونت جنسی اختصاص داده و در این کتاب به بررسی و تحلیل این موضوع می‌پردازد که سیاست‌های جوامع و دولت‌های نولیبرال در مواجهه و مقابله با خشونت و پیشگیری از آن، به نام «حمایت»، تبعیض‌آمیز هستند و خود موجب ایجاد مناسبات گسترده‌ نژادگرایانه و ضد آزادی‌های جنسی و جنسیتی می‌شوند. او استدلال می‌کند که چطور راهکار مجازات و تنبیه، بیش از این کار نمی‌کند، کمااینکه تا کنون هم کار نکرده و آن‌طور که فمینیست مصری، منی الطحاوی بیان می‌کند: «چند متجاوز را باید بکُشیم تا مردان دست از تجاوز به زنان بردارند؟» ورژز در مباحث بسیار جالب توجه این کتاب، به تشریح خشونت نولیبرال و فمینیسم وابسته به آن می‌پردازد و سپس رویکردی را که ادعای مدنیت در حمایت از زنان در برابر خشونت جنسی دارد، مورد نقد قرار می‌دهد. او سپس به تشریح «عدالت ترمیمی» و چیستی آن روی می‌آورد: «نه زندان ما را نجات خواهد داد، نه مردسالاری و نه خشونت» و باور خود مبنی بر اینکه نظام قهریه به آخر راه خود رسیده و باید از آن گذر کنیم، و عطش تنبیه، جز افزایش خشونت چیزی برای جامعه‌ ما در بر نخواهد داشت را به تفصیل، توضیح می‌دهد. در نهایت، ورژز، در قامت یک فمینیست پسااستعماری، فصل آخر کتاب خود یا همان نتیجه‌گیری را به معرفی فمینیسم پسااستعماری به عنوان مدینه‌ فاضله‌ فمینیسم در یافتن راهکاری برای مقابله با خشونت (من‌جمله، خشونت جنسی) اختصاص داده است. در مطلب پیش رو، بخش‌هایی از فصل سوم که به مباحث عدالت ترمیمی،‌ و خشونت‌آمیز و تبعیض‌آمیز بودن نظام تنبیه پرداخته شده، انتخاب و ترجمه شده است تا ایده‌ گذار از فمینیسم تنبیهی که دست‌ در‌ دست دولت‌های نولیبرال، به سرکوب و گسترش خشونت می‌پردازد، و رسیدن به نگاهی عدالت-محور که به دنبال ترمیم آسیب‌های تمام طرف‌های درگیر در خشونت، و به طور خاص خشونت جنسی و یافتن راهکاری برای مقابله با این خشونت است، مورد بررسی قرار گیرد.

 

«ترس باید آرایش جنگی دشمن را تغییر دهد»

«چند متجاوز را باید بکُشیم تا مردان دست از تجاوز به زنان بردارند؟» این پرسش را فمینیست مصری، منی الطحاوی، در مصاحبه‌ای در تاریخ ۲۷ دسامبر ۲۰۱۹ در یک شبکه تلویزیونی استرالیایی مطرح کرد. سانسور این بخش، هنگام پخش مجدد این برنامه، از دید التهاوی، اثباتی است مبنی بر اینکه دولت، محکومیت تجاوز را تنها در صورتی می‌پذیرد که این محکومیت در  قالب واژگان و ابعادی مطرح شود که مورد پسند اوست. زنان می‌توانند برای دفاع از خود دست به قتل بزنند و از سوی جامعه و دولت مورد عفو قرار بگیرند، تنها در صورتی که پس از آن، در قامت یک قربانیِ به تمام معنا ظاهر شوند. این، دفاع از خودی است که فیلسوفی به نام السا دورلین در کتاب خود، تحت عنوان «دفاع از خود» به تشریح آن و نتایجش می‌پردازد. او بیان می‌کند که گذار از خشونت، برای فمینیست‌ها «نتیجه‌ منطقی تحلیل ستم به زنان و نگه داشتن آن‌ها در اقلیت به عنوان یکی از واقعیت‌های ساختاری دولت‌هاست.» دورلین در این باره استدلال می‌کند که «چه دلیلی وجود دارد که زنان، دولت را برای دفاع از خودشان انتخاب کنند، در حالی که همین دولت، خود، دقیقاً همان نهادی است که دشمنان ما را به سلاح مجهز می‌کند؟» صدور مجوز قتل به عنوان دفاع، تاریخچه‌ مشخصی دارد، در حالی که «دفاع از خود، نوعی فرایند انسانی‌سازی مجدد است». این فرایند در واقع، بیشتر، غلبه بر ترسی است که قرن‌ها ظلم، قتل، شکنجه، و ایجاد خفقان به ما تحمیل کرده است تا با استفاده‌ مجدد و نوآورانه از برخی فنون، بتوانیم از همین ترس برای ایجاد تغییر در اردوگاه دشمن استفاده کرده و یا به عبارت دیگر، نوعی دفاع از خود را طراحی کنیم.

«متمدن‌سازی»، آن مفهوم قابل احترام، به شکلی که فمینیست‌های سفید و بورژوا از آن حمایت می‌کنند، نیروی لازم برای مقابله با سلطه و ستم در جامعه را به ما ارائه نمی‌کند. در مقابل، همان‌طور که التهاوی هم اشاره می‌کند، سازوکار مورد حمایت این فمینیست‌ها موجب می‌شود تا سازوکار خشونت همواره استوار باقی مانده و این واقعیت که این فمینیست‌ها در خدمت مردسالاری و برتری‌جویی سفیدپوستان هستند نیز، از دیدها پنهان شود. با دست رد زدن بر سینه‌ تحمیل‌هایی چون «مؤدب»، «دوست‌داشتنی»، و «محترم» بودن، فمینیست‌ها، خشونتی پنهان را که به طور خلاصه به ما می‌گوید: «تو تنها در صورتی حق حرف زدن داری که به قوانین مردسالار احترام بگذاری»، به معرض نمایش می‌گذارند. الطحاوی از ما دعوت می‌کند تا با مستقیم نگاه کردن به چشمان مردسالاری به او این پیام را برسانیم که «لعنتی، به زودی نابودت می‌کنم!» او باور دارد که زنان از جنوب جهانی، بین دو شری که خودشان با یک‌دیگر نیز متعارضند، گرفتار شده‌اند. شر نخست، نژادگرایی و و زن‌ستیزی غربی است که که هیچ تفاوت ذاتی‌ای با زن‌ستیزی و مردسالاری معمول ندارد، و ادعای نجات زنان در سراسر جهان را دارد. «سراسر جهان»ی که نه سفید است نه غربی. شر دوم، جوامع ما هستند که زنان را دعوت به سکوت می‌کنند، چرا که اگر سکوت نکنند، ممکن است آسیب ببینند. این انتخاب بحرانی بین دو نوع مردسالاری و نرسالاری، به بهانه‌ اولویت‌های مبارزه، مدت‌زمان طولانی است که میان فمینیست‌های سیاهی که تحت تبعیض‌های نژادی هستند، مورد بحث قرار گرفته است. این فمینیست‌ها توجه ما را به این نکته جلب می‌کنند که این دو نوع مردسالاری و نرسالاری، در مقابل قدرت سفیدپوستان در شرایط برابر قرار ندارند. مردان تحت تبعیض‌های نژادی، خود، هدف خشونت برتری‌جویی‌های سفیدپوستان و فمینیست‌های شریک جرم آن هستند.[1] فمینیست‌های دسته‌ اول اما طرفدار نظریات و اقداماتی هستند که موجبات ظهور جامعه‌ای عاری از مردسالاری، پسانژادگرایی و پساسرمایه‌داری را فراهم می‌کند. تحول و تغییر در اردوگاه ترس، می‌تواند نوعی پروژه‌ سیاسی باشد.

ترس، «در یک تلاش دسته‌جمعی، نوعی شخصیت زنانه تعریف شده است. به عبارت دیگر: یک زن، یک زن واقعی، باید ترسو باشد، به شکلی که حضورش در عرصه‌ عمومی جامعه را از جاهایی که مردان حضور دارند، مجزا کند. ترس باید موجب شود تا زنان راهکارهایی از اجتناب و پرهیز را به کار ببندند. هدفون در گوششان بگذارند، وانمود کنند که در حال تلفن صحبت کردن هستند، در حالی که به تلفن خودشان زنگ زده‌اند، به پایین نگاه کنند، از پوشیدن لباس‌های جذاب خودداری کنند. و حتی بعضی اوقات، از حضور در برخی اماکن خودداری کنند. فلان خیابان نه، بهمان محله نه، فلان ساعت نه. مراقب مجرمانی که دائم به آن‌ها می‌گویند: «از کون میدی؟»، «بکنمت؟»، «عجب چیزی هستی!»، باشند. ما دائم این زنان را می‌ترسانیم و آن‌ها باید همیشه با ترس زندگی کنند. والدین نخستین کسانی هستند که این احساس را در دختران‌شان ایجاد می‌کنند که حضورشان در برخی اماکن و در برخی ساعت‌های شبانه‌روز «نامشروع» است و «سرپیچی از این محدودیت‌های مکانی و زمانی می‌تواند خطر مورد خشونت قرار گرفتن را افزایش دهد.» این‌ها را آنیس ژیار به ما یادآوری می‌کند. در حالی که مطالعات مختلف نشان می‌دهند که خشونت ]جنسی[ بیش و پیش از هر جای دیگری، در حریم شخصی زنان (جایی که زنان در معرض خطرات منجر به مرگ قرار دارند) اتفاق می‌افتد، در حالی که محیط عمومی، محیطی معرفی می‌شود که بیش از هر جایی خطرناک است. برای والری ری رابرت، نویسنده‌ «فرهنگ فرانسوی خشونت»، «زنان با دو ترس مکانی مشخص مواجه هستند: اماکن بزرگ سرباز مانند پارک‌ها، جنگل‌ها، پارک‌های جنگلی، زمین‌های خالی از سکنه یا خارج از شهر، و اماکن سرپوشیده با خروجی‌های محدودی که مردان می‌توانند درون‌شان پنهان شوند و به زنان حمله کنند، بدون اینکه آن‌ها امکان فرار داشته باشند.» معماری شهرها، برای یک زندگی مشترک جمعی مسالمت‌آمیز در نظر گرفته نشده است. شهرها برای زنان، اماکنی مملو از خصومت هستند؛ به خصوص برای زنان تحت تبعیض‌های نژادی، برای بی‌خانمان‌ها، برای پناهنده‌ها، برای افراد مُسن، برای مهاجران، برای کم‌برخورداران، برای افراد دارای معلولیت، برای سیاه‌پوست‌ها و برای عرب‌ها[2]. شهرها به شکلی برنامه‌ریزی و سازمان‌دهی شده‌اند که مانع رفت و آمد این دسته از افراد شوند؛ شهرهایی که در آن‌ها «دیوارهای نامرئی» وجود دارد. دیوارهایی که افراد تحت تبعیض‌های نژادی، زنان و کودکان باید یاد بگیرند چگونه از کنار آن‌ها عبور کنند و در عین حال با آن‌ها برخورد نکنند.

 

بیشتر بخوانید: 

جنبش مقابله با خشونت جنسی باید از فمینیسم مجازات‌محور اجتناب کند

فمینیسم هیچ سلطه‌ای را نمی‌پذیرد

 

میل به انتقام‌جویی و عطش تنبیه

در سراسر جهان، زنان به شکلی نامناسب، تحت خشونت‌های نظام‌مند ]جنسیتی و جنسی[، عدم دسترسی به مکان‌ها، و تبعیض و بهره‌برداری در محیط کار قرار دارند. هر روز، به طور متوسط در جهان، ۱۳۷ زن به دست یکی از بستگان‌شان کشته می‌شوند و بیش از یک سوم این قتل‌ها به دست شریک زندگی فعلی یا سابق این زنان انجام می‌شود. در حدود ۱۵ میلیون دختر نوجوان (بین ۱۵ تا ۱۹ سال) در سراسر جهان، در عمر خود رابطه جنسی اجباری (از دخول اجباری تا دیگر اعمال جنسی اجباری) را تجربه کرده‌اند. به گفته‌ نهاد زنان سازمان ملل، «۳۵ درصد زنان در سراسر کره‌ی زمین، تجربه‌ی دردناک آزار جسمی به دست شرکای زندگی‌شان و یا آزار جنسی از سمت شخصی دیگر را در طول زندگی‌شان دارند.» افراد ترنس و کسانی که جنسیت مشخصی برای خود قائل نمی‌شوند، بیش از دیگران در معرض خشونتند، اما هم‌چون دیگر خشونت‌هایی که علیه زنان، افراد همان‌جنسیتی، افراد ترنس، افراد با جنسیت غیردوگانه،  زنان همجنس‌گرا (لزبین) که طی یک سال رخ می‌دهند، گزارش نمی‌شوند و هم‌چنین زنان غیر سفید نیز در آمارهای مربوطه حضور ندارند، چرا که خشونت علیه آن‌ها و قتل‌شان از اهمیت کمتری برخوردار است. به همین دلیل است که در بررسی‌های آماری خشونت‌های نظام‌مند، باید تبعیض‌های نژادی، طبقاتی، جنسیتی و جنسی را نیز مد نظر قرار دهیم. در آفریقای جنوبی، هر سه ساعت، یک زن به قتل می‌رسد، ۱۵۰ زن، روزانه، تحت تجاوز قرار می‌گیرند، و زنان همجنس‌گرا (لزبین)، تحت تجاوزهای به اصطلاح «اصلاحی» که روشی برای «درمان» آن‌ها معرفی می‌شود، قرار دارند. در اسپانیا، تنها در تابستان ۲۰۱۹، به دنبال تجاوز و قتل ۱۹ زن به دست شریک زندگی فعلی یا سابق‌شان، جنبش فمینیستی این کشور، شرایط اضطراری اعلام کرد. در آرژانتین، در طول شش ماه اول سال ۲۰۱۹، ۱۵۵ مورد زن‌کُشی گزارش شد، که شش مورد مقتولان، افراد ترنس بودند، و اکثریت قربانی‌ها، ۱۸ سال یا کمتر از آن سن داشتند. در برزیل، «زنان سیاه، عمدتاً به عنوان اُبژه‌های جنسی نگریسته می‌شوند… در مناطق روستایی، این زنان، نخستین قربانیان خشونت، از جمله خشونت جنسی هستند.» در فرانسه، هر ساله، ۲۲۰ هزار زن بزرگسال، قربانی خشونت‌های جسمی و یا جنسی از جانب شریک زندگی فعلی یا سابق‌شان می‌شوند و ۴۳ درصد زنان فرانسوی، تحت خشونت اعمال جنسی‌ای که برای انجام آن‌ها رضایتی ندارند، قرار گرفته‌اند. زنان محجبه نیز روزانه تحت تبعیض و اقدامات تلافی‌جویانه قرار می‌گیرند. در ایالات متحده، زنان سیاه با یک تفاوت آماری بسیار چشم‌گیر، نسبت به دیگر گروه‌های زنان به قتل می‌رسند. و زنان بومی بیش از دیگران آسیب‌پذیر بوده و آمار بسیار بالایی از خودکشی در میان آنان وجود دارد. از هر سه زن آمریکایی، یک نفر زیر خط فقر زندگی می‌کند و برای مثال، در نیویورک‌سیتی نرخ زنان سیاهی که هنگام زایمان جان خود را از دست می‌دهند، ۱۲ برابر بیشتر از زنان سفید است. دختران و پسران تحت تبعیض‌های نژادی بین ۱۲ تا ۱۴ ساله، تحت بیشترین خطرات منجر وقوع تجاوز قرار دارند و هم‌چنین قربانیان خشونت هستند. در کانادا، گروه‌های زنان بومی تخمین می‌زنند که بیش از چهار هزار زن از این گروه، در نتیجه‌ بی‌تفاوتی پلیس در دهه‌های گذشته به قتل رسیده یا ناپدید شده‌اند. در هند، در سال ۲۰۱۹، هر یک ساعت، چهار تجاوز انجام شد و در سال ۲۰۱۲، تجاوز گروهی و قتل یک دانشجوی دختر در یک اتوبوس در دهلی موجب به راه افتادن جنبش‌های اعتراضی بسیار گسترده موجب شد تا دولت برآمده از حزب مردم هند (BJP)، برای تجاوز، مجازات مرگ در نظر بگیرد. به واقع، خشونت علیه زنان، با خشونت دولتی علیه مردان پاسخ داده شد…

 

پایان بخشیدن به نظام تنبیه: گذار از فمینیسم زندان

فمینیسم زندان، ایدئولوژی‌ای است که بر دوگانه‌ خطر و امنیت پافشاری می‌کند و تلاش می‌کند تا مراجع قضائی، سخت‌گیرانه‌تر درباره مسئله خشونت جنسی حکم صادر کنند و مجازات‌های بیشتر و حبس‌های طولانی‌تری را برای آن در نظر بگیرند و در نتیجه، ابزار کنترل و نظارت‌شان را تقویت کنند. برای الیزابت برنشتاین، استاد مطالعات زنان و جامعه‌شناسی در دانشگاه برنارد در ایالات متحده، نولیبرالیسم «نقطه‌ عطفی در تاریخ جنبش‌های مطالباتی فمینیستی بود که پیش‌تر، حول محور عدالت اقتصادی و آزادی تعریف می‌شدند.» در همین راستا، فمینیسم زندان‌محور، «به دنبال راهکارهای اجتماعی از طریق عدالت تنبیهی است و از طریق سازوکارهای رفاهی بازتوزیعی، و هم‌چنین برای بهبود شرایط زندگی افراد دارای امتیازهای مشخص تلاش می‌کند، به جای آن‌که به فکر قدرت‌بخشی به افراد تحت ستم باشد.» نگاه و باور این فمینیسم، به جای مبارزه برای دست‌یابی به یک آزادی فمینیستی، فمینیسم را به فرد و تنبیه تقلیل داده و گروه‌ها و بازتوزیع ]منابع[ را به حاشیه می‌راند. آیا نظام تنبیهی بهترین نظام برای وضع عدالت در مورد خشونت‌های رخ داده علیه زنان است؟ آیا این نظام می‌تواند حداقل حمایت از زنان را در برابر خشونت و آزار تضمین کند؟ تمام این پرسش‌ها موجب ایجاد شکاف‌های عمیق میان فمینیست‌ها و تفاوت‌های نگرشی و ایدئولوژیک آن‌ها با دولت و نظام تنبیه شده است. در این راستا باید به چند نکته توجه کرد که چرا گذار از فمینیسم قهرآمیز و زندان به فمینیسمی با نگاه انسان‌گرایانه و عدالت ترمیمی، حائز اهمیت است: «شرایط حبس و زندان برای مردان مجرم به خشونت علیه زنان، شرایطی غیر قابل قبول است، چرا که خود روشی است که کرامت انسانی را زیر سؤال می‌برد، و افراد را تبدیل به کالا و هم‌چنین مشاهده‌ناپذیر می‌کند.» و اینکه «چگونه می‌توان به جز زندانی کردن همسر، امنیت را برای زنی که قربانی خشونت میان‌زوجی است و در شرایط خطرناک حتی منجر به مرگ قرار دارد، ایجاد کرد؟» چگونه می‌توان ناسازگاری‌های موجود میان نگرش‌هایی چون «زندانی کردن خشونت‌گر، برای تغییر ذهنیت او نسبت به اینکه بفهمد که زنان، موجودات انسانی هستند، راه حل خوبی نیست» و یا اینکه «درخواست کمک از قوه‌ عدلیه و دادگستری، غیر قابل جایگزین است»، تعدیل کرد؟ این شکاف نگرشی به ما یک بار دیگر یادآوری می‌کند که ما نه با یک فمینیسم، بلکه با «چند» فمینیسم روبرو هستیم که یکی از این جریان‌های فمینیستی بر مداخله‌ دولتی و تنبیهی پافشاری می‌کند تا از این طریق، جامعه‌ای مسالمت‌آمیز برای همه ایجاد کند. اما کار ما، افسوس خوردن برای چنین نگرشی نیست، بلکه اینجاییم تا آن را تحلیل کرده و با آن مبارزه کنیم. به اندازه‌ کافی، مبارزان فمینیست و مبارزه‌های فمینیستی‌ای هستند که با نگاه فوق هسو نیستند و وجود یک فمینیسم آزادی‌بخش غیرتنبیهی، این ادعا را اثبات می‌کنند. نوعی نگرش متعلق به فمینیسم پسااستعماری که روی مباحث مربوط به نژاد و مبارزه با تبعیض نژادی تمرکز کند، قطعاً خواهد توانست در یافتن راهکارهایی فمینیستی با محوریت عدالت ترمیمی که به نفع جامعه و به ضرر برتری‌جویان نژادی تمام شود، به ما کمک کند.

 

 

نویسنده‌ کتاب: فرانسواز ورژز

برگردان: مهدیس صادقی پویا

 


[1] مقصود نویسنده در باز کردن این مبحث این است که به نا مبارزه با خشونت و خشونت جنسی در جامعه، و به بهانه‌ی امن کردن فضای اجتماعی و عمومی برای زنان، گروه‌هایی از مردان که مهاجر، سیاه‌پوست و «خارجی» هستند، هدف قرار گرفته می‌شوند و بر مبنای کلیشه‌های مرسوم که این مردان، عامل و فاعل تجاوز جنسی در جامعه هستند، هرچه بیشتر تحت تبعیض و خشونت نژادی قرار می‌گیرند. (توضیح مترجم)

[2] باید به این نکته توجه شود که نویسنده کتاب، فرانسوی است و در تحقیقات جامعه‌شناسی خود در این کتاب، به جامعه‌ فرانسه توجه کرده است که در آن جامعه‌ی مردمان عرب تحت تبعیض‌های نژادی قرار دارند. (توضیح مترجم)

منبع تصویر: lecube-art

مطالب مرتبط