دیدبان آزار

«تن میثمی میدان نبرد حکومت است و ما»

تحشیه‌ای بر تصویر تن نحیف مقاومت

فرهاد میثمی را بیش از هر‌چیز با پیکسل‌های «نه به حجاب اجباری»اش به یاد می‌آورم، پیکسل‌هایی که برای فراگیری روحیات و نظرات مختلف طراحی شده بود: «من با حجاب اجباری مخالفم» و «من با حجاب اجباری موافق نیستم».در هر مبارزهٔ خشونت‌پرهیز مدنی عنصر «فراگیری نظرات مختلف جامعه» بایستی مدنظر قرار بگیرد و همیشه سعی بر این باشد که طیف‌های مختلف جامعه رودرروی هم قرار داده نشوند. میثمی نیز در مقام یک مبارز مدنی که به اصول مبارزهٔ خشونت‌پرهیز پای‌بند بوده، در تمام این سال‌ها فراتر از دیدگاه این حزب یا آن  طیف سیاسی قدم برداشته و امروز که اعتصاب غذای او به‌مدد خبرگزاری‌ها مورد توجه قرار گرفته، واجب است که خواسته‌های مطروحه‌اش را در بستری که او بر آن باور دارد و در همان مسیر گام برمی‌دارد، دریابیم: به نام و دیدگاه سیاسی زندانیانی که او خواستار آزادیشان شده، دقت کنید، از عموم طیف‌های اپوزیسیون در این لیست یکی حاضر است. به دو خواستهٔ دیگر او نگاه کنید، «لغو اعدام معترضان» و «توقف آزارهای اجبار حجاب»، هر دو خواسته‌هایی که سالیان سال است افراد بسیاری از بدنهٔ جامعهٔ ایران را اگر نه درگیر مبارزه، که دست‌کم از لحاظ ذهنی به خود مشغول داشته. دوباره لازم به یادآوری‌ است که میثمی در هر دوی این موارد (لغو حکم اعدام و حذف اجبار حجاب) پیش از این اعتصاب غذا، تلاش‌هایی داشته، بیش از همه و مشخصا در این لحظه، نامهٔ سرگشادهٔ او خطاب به کارکنان زندان رجایی‌شهر (خطابی صریح و با ذکر نام) در ذهن نگارنده زنده می‌شود، نامه‌ای که پلشتی اجرای این حکم را به صورت مخاطب می‌زد.

میثمی بار دیگر و این بار به اتکای تصویر تن آب‌شده و نحیفش به ما یادآور می‌شود که در چه مسیری پا گذاشته، چه روندی را طی کرده و اکنون در «زمانهٔ زجر اندر زجر» و از درون زندان «آخرین کنش‌ها»ی او چه می‌توانند باشند. (به «تلخ کردن آب آشامیدنی» میثمی دقت کنید: او در تلاش برای نمایاندن شکل جدیدی از «اعتصاب غذا» است، او برای «زنده ماندن» در تلاش است، اما امکان هر «لذت»ی به‌واسطهٔ خوردن را از خود سلب می‌کند و چه بسا نمودار لذت را عکس طی می‌کند: تبدیل لذت به رنج، زنده ماندن اما در رنج مطلق. شکل عینی‌شدهٔ حیات روانیِ جامعهٔ پیرامونش). به خواسته‌های او برمی‌گردم و همچنان بر عکس او خیره می‌مانم: اگر برای حیات روانی‌ انسانی ماه‌ها و سال‌ها زیر حکم اعدام، بتوان تصویری از تن پیدا کرد، آیا تنِ امروز میثمی آن تصویر نیست؟ در طول زمان تحلیل‌‌رونده و در عین حال در تکاپو برای زندگی. و شمایل حیات ذهنی جامعهٔ زنان که سال‌های سال برای انتخاب پوشش خود جنگیده‌اند، با گشت ارشاد گلاویز شده‌اند و جان به در برده‌اند، اسیدپاشان آتش‌به‌اختیار چهره‌شان را از آنان ربوده‌اند، در ادارات و نهادهای مختلف طرد و تحقیر شده‌اند، چه؟ آیا تصویر دهشتناک تن امروز میثمی آن شمایل نیست؟

اگرچه آنچه جامعهٔ میثمی را در این دو روز به واکنش برانگیخته، عکس تن تحلیل‌رفتهٔ اوست، و حتی اگر سابقهٔ مبارزاتی او را نادیده بگیریم، اما بی‌انصافی‌ است که کنش امروز او را تنها در «اعتصاب غذا» (خود میثمی «امساک در خوردن غذا» تعریفش می‌کند) خلاصه کنیم. میثمی در کنار این امساک، از «راه رفتن‌های طولانی» و نیز «تولید متن» می‌گوید. تولید متن مد نظر او شاید همین ده‌ها نامهٔ بیرون‌آمده از زندان باشد، خطاب به مجریان اعدام، و یا آخری که از «بعدترها» و «کنش جمعی» و «ممکن» سخن می‌گوید و راز «راه رفتن‌های طولانی» میثمی اما چیست؟ چه ارتباطی‌ست میان اندیشه‌ورزی، نوشتن، مقاومت، خشونت‌پرهیزی و راه رفتن‌های طولانی؟ چه تصویری در ذهن ما، جامعهٔ میثمی، از درهم‌آمیزی این عبارات و کلمات جان می‌گیرد؟ شخصیت فیلم «پاریس-تگزاس»؟ راهپیمایی سکوت مادران صلح در پارک لالهٔ ۸۸؟ جذامی فیلم «خانه سیاه است» که در امتداد دیواری مدام راه می‌رفت و راه می‌رفت؟ تصویر کسانی که برای تمدد اعصاب (و پرهیز از پرخاش و خشونت؟) به پیاده‌روی‌های طولانی رو می‌آورند؟ بی‌گمان هر‌کس به فراخور داده‌ها و روحیات شخصی‌اش می‌تواند تأویل و تفسیری بیاورد و ناخودآگاهی از خلال همین تفسیرها جان خواهد گرفت، ناخوداگاهی که چه بسا «جمعی» شود و «بعدتر»های متن میثمی را در اکنون جان ببخشد.

اعتصاب غذای میثمی، به انضمام خواسته‌های او و دو کنش دیگرش، میثمی را از جایگاه یک فرد بیرون می‌کشد و به او لباس «مقاومت جمعی یک جامعه» را می‌پوشاند، جامعه‌ای که اما به دلایل مختلف تاریخی و «مقطعی»، این روزها مضطرب و پریشان به عکس تن رنجور میثمی می‌نگرد و یخ‌زده، با استیصال، خواهان شکستن غذای اوست. جامعه‌ای که اما، توامان، دریافته که مرگ تن میثمی یادآور کم‌توانی و بی‌ایدگی امروزِ خودش در درک و نمایاندن مقاومت و خشونت‌پرهیزی است، و از خلال همین احساس استیصال، پریشانی و اضطراب است که می‌تواند نیرویی زاده شود، نیرویی شورشی و شیدا که تن رنجور و زندانیِ میثمی را بیرون از زندان تکثیر کند و به اعدام و اجبار حجاب و حبس مخالفان سیاسی‌، با نیروی شگرف خشونت‌پرهیزی، نه بگوید. آخر آنکه تن میثمی میدان نبرد حکومت و یک زندانی نیست، که میدان نبرد حکومت است و «ما»، «ما»ی بالقوه، در زندان، یا در آستانهٔ اعدام، یا هنوز قسردررفته، «ما»ی بالقوه، گریزان از گشت ارشاد و اسیدپاش‌ها. و از همین نقطه است که طرح خواست شکستن اعتصاب غذای میثمی از سوی ما، بیشتر به اعترافی‌ جمعی می‌ماند بر فقدان اراده و امید برای تغییر. با این همه به زندگی بیش از مرگ باور دارم و به مبارزه بیش از انفعال، و میثمی خود این هر دو را بسیار بیش از من می‌شناسد: زندگی و مبارزه.

(نگارنده خود عضوی از همین جامعه است و اضطراب، پریشانی، استیصال و بی‌ایدگی را لحظه‌به‌لحظه زندگی می‌کند... «دورها اما آوایی‌ست»)

مطالب مرتبط