دیدبان آزار

نگاهی به کتاب زنان فراموش‌شده

زنان فراموش‌شده: قصه‌ زندانیان بند نسوان

سبا افقه: قاضی خطاب به دختری که از چهارده سالگی مورد تجاوز پدرش قرار گرفته و در هفده سالگی از پدرش باردار شده است: «چه شرایطی به وجود می‌آوردی که به تو تعرض کند؟» این بخشی از روایت هشتم از کتاب زنان فراموش‌شده نوشته‌ مریم حسین‌خواه است. مریم حسین‌خواه خبرنگار و فعال حقوق‌بشر است. او یکی از بنیانگذاران و اعضای فعال کمپین یک میلیون امضا برای تغییر بوده است.

«{راحله} از کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض‌آمیز شنیده بود و دلش می‌خواست بیشتر بداند، با ذوق و شوق از کمپین می‌پرسید و شب‌ها می‌رفت برای زندانی‌های دیگر از حقوق زنان تعریف می‌کرد. طوری که وقتی در تلویزیون گفتند که مجلس می‌خواهد برابری ارث زن و شوهر را بررسی کند، صدای کف‌و‌سوت زنان زندانی بند را پر کرد.»

راحله ذکایی یکی از چند زنی است که حسین‌خواه از روایت زندگیشان نوشته است. راحله را در 13سالگی به یکی از سرکرده‌های اشرار سیستان‌‌و‌بلوچستان شوهر داده بودند و از همان زمان هم دایی‌هایش او را به عنوان پوشش برای سرقت‌های مسلحانه می‌بردند. او از 19سالگی آواره‌ زندان‌های چهارگوشه‌ ایران بود. حسین‌خواه درباره او نوشته است: «{راحله} از هیچ‌چیز نمی‌ترسید. آنقدر از ۱۹سالگی در زندان های مشهد و سبزوار و خورین و ورامین و قزل‌حصار جهنم را جلوی چشمانش دیده بود و از بازجو و زندانبان و زندانی کتک خورده بود که اصلاً از چه چیزی می‌خواست بترسد؟ از اینکه بازجویش آنقدر به پستان‌هایی که هنوز با آنها به بچه یک‌ساله‌اش شیر می‌داد لگد بزند و با دستانش فشارشان دهد که از درد بیهوش شود و شیر پستان‌هایش خشک شود؟ از اینکه در زندان مشهد طوری کتک بخورد که بارها و بارها به خونریزی بیفتد و خون روی لباسش خشک شود و تمام شش ماه حتی اجازه حمام رفتن هم نداشته باشد؟»

حسین‌خواه سه تجربه حضور در بند عمومی زندان زنان اوین دارد. بار اول به درخواست خودش و برای نوشتن گزارشی به عنوان روزنامه‌نگار روزنامه اعتماد‌ملی در سال ۱۳۸۴ چند ساعتی را در بند عمومی گذرانده بود. بار دوم در اسفند سال ۱۳۸۵ به همراه 33 تن از فعالان جنبش زنان که در تجمعی مقابل دادگاه انقلاب بازداشت شد و یک روز از چهار روز بازداشتش را در بند عمومی گذرانده بود. بار سوم در سال ۱۳۸۶ که به دلیل عضویت در تحریریه‌ وبسایت‌های «مرکز فرهنگی زنان» و «کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض‌آمیز» بازداشت شد. در سال ۸۶ برای انتقال به بند ۲۰۹ در راهروها منتظر نگه‌اش داشتند و بعد از چند ساعت به بهانه‌ کمبود جا به بند عمومی فرستاده شد. حسین‌خواه نقل می‌کند که بازپرس پرونده در دادگاه انقلاب با نیشخند و تمسخر گفته «می‌فرستمت بند عمومی که هم حالت جا بیاد و هم تحقیقاتت در مورد زنان رو تکمیل کنی.»

بدین‌ترتیب مریم حسین‌خواه در دنیایی جدید قرار گرفت. او درباره این مواجهه توضیح می‌دهد: «هیچ شناخت دست اولی از زنانی که اتهام قتل، سرقت، اعتیاد، قاچاق و روسپیگری را به دنبال خودشان می‌کشیدند نداشتم و هیچ‌وقت حتی با زنانی مثل آن‌ها هم‌کلام نشده بودم. از آنها می‌ترسیدم و دلم برایشان می‌سوخت و این ترس و دلسوزی من را از آن‌ها دورتر می‌کرد. عمر ترسیدن از زنانی که سرشان را چند سانتی‌متر آن‌طرف‌تر از من روی بالشت می‌گذاشتند اما خیلی طولانی نبود. همین که شروع کردیم به تعریف کردن قصه‌های زندگی‌مان برای همدیگر، دیگر مهم نبود در پرونده‌هایشان به چه متهم شدند، آدم بودند. یکی مثل من و همه آدم‌هایی که بیرون از زندان می‌شناختم. زندانی‌هایی که حالا دیگر زندان بیشتر از هر جای دیگری خانه‌شان بود. به ازای همه مراسم عروسی و عزا که بیرون زندان و در غیاب آن‌ها برپا می‌شد، جشن و عزا می‌گرفتند و گاه دعوت می‌شدی به جشن عروسی دختر خانم اکرمی یا مجلس ختم بابای زهرا خانم.»

حسین‌خواه درباره مصائب بند زنان اینگونه روایت می‌کند: «وسط همه این بساط‌ها البته دعوا و فحش و کتک هم بود. طوری به جان هم می‌افتادند و کتک‌کاری می‌کردند که هر آن منتظر بودم مامورهای زندان بریزند داخل بند و جدایشان کنند. مامورها اما نبودند. هیچ‌وقت نبودند. ماموران زندان حتی وقتی به مریم سه‌ساله تجاوز شد هم نیامدند. دختر در زندان به دنیا آمده بود. یکی از زندانی‌ها با انگشت به او تجاوز کرده بود، جلوی چشمان مادرش. مادر دخترک نه جرات زبان باز کردن داشت و نه شکایت به زندانبان‌ها. لنگان‌لنگان راه‌رفتن دخترک و خونی که از لای پاهایش روی زمین می‌چکید سکوت مادر و زندانیان و زندانبانان را برهم زده بود و طوری همه را برآشفته کرد که بالاخره ماموری آمد و پرسید کار که بود؟ وسط سکوت مادر و همه دیگرانی که می‌دانستند و می‌ترسیدند دخترک خیره شده بود به متجاوز و چشم از او بر نمی‌داشت. اینقدر که مامور دست زندانی که سراغ دخترک رفته بود را گرفت و با خودش برد. هم‌بندی‌هایش اما گفتند که همان‌شب برگشت. نه اولین‌بارش بود و نه تنها کسی که آنجا هرچه می‌خواست می‌کرد. مریم سه‌ساله هم اولین نفر نبود.»

حسین‌خواه تجربه‌های خود را به کتابی تبدیل کرد از روایت هشت زن زندانی، روایت خودش از زندان و کاغذهای دست اولی که زندانیان از زندگی خودشان نوشته بودند به انضمام گزارشی که از زندان تهیه کرده بود. گزارشی که در آن از تبعیض علیه زنان در زندان نوشته بود، از معاینه‌های بدنی که با معاینه‌های بدنی مردان متفاوت است و باعث ایجاد مشکلات رحمی فراوان می‌شود. از شکایت زنان که ماموران بازرسی بدنی دستکش‌هایشان را عوض نمی‌کنند و همین امر باعث تشدید بیماری‌های عفونی در میان زنان زندانی شده است.

او از چهارشنبه‌های اعدام نوشته است که راحله‌ دیگری را به خاطر کشتن شوهرش قربانی خود کرده بود: «شوهرش یکبار طوری کتکش زده بود که سه روز بیهوش بود. از بیمارستان که مرخصش کردند خواست طلاق بگیرد و هرطوری بود یکی را پیدا کرد که با هم به دادگاه بروند که حرف‌هایش را به فارسی ترجمه کند. قاضی گفته بود "برو بساز دختر جان، شوهرته دیگه، حالا یه کتکی زده." دفعه بعد که موهایش را گرفت و از پله‌ها پرتش کرد پایین دیگر دادگاه هم نرفت. به هیچ‌کس هم نگفت گاه‌به‌گاه سرش گیج می‌رود و هیچ چیز یادش نمی‌آید.»

حسین‌خواه از مادری نوشته که به خاطر چک برگشتی در زندان بود و کسی را نداشت تا برایش وثیقه‌ای بگذارد تا از زندان بیرون برود و جلوی پدرشوهرش که می‌خواست دختر یازده‌ساله‌اش را شوهر بدهد بگیرد. او هم‌چنین از مناسبات بند عمومی نوشته که در آن گیرآوردن انواع مواد مخدر از گیرآوردن نوار‌بهداشتی و تن‌ماهی راحت‌تر است.

حسین‌خواه تجربه‌ حضورش در زندان را به کتابی تبدیل کرده که خواننده را به عمق تجربه‌ بند عمومی زندان زنان اوین می‌برد. کتاب «زنان فراموش‌شده: قصه‌ زندانیان بند نسوان» بعد از گذشت 11 سال از آزادی نویسنده برای اولین بار در سال ۱۳۹۷ توسط نشر آسو و پس از آن در سال ۱۳۹۹ توسط نشر نوگام در لندن چاپ شده است. نسخه‌ الکترونیکی این کتاب برای خوانندگان ساکن ایران به صورت رایگان در دسترس است.

لینک دریافت کتاب: https://www.nogaam.com/book/2396/

منبع تصویر: نشر ناکجا

مطالب مرتبط