دیدبان آزار

برای مهسا امینی و تمامی نام‌های حذف‌شده

«جانی پُر از زخمِ به‌ چرک‌ درنشسته، چنینم»

روژدا. م: نوشتن از یک جنایت را چگونه می‌توان آغاز کرد؟ با تشریح خبر روز حادثه؟ گفتگو با اطرافیان؟ گشتن به دنبال علت یا علت‌های دخیل؟ اگر جنایت تکرارشده و تکرارپذیر باشد چه؟ چگونه باید به سراغ رنج و ستمی رفت که دولت/پدر، چه در انجامش و چه در تکرارش این‌چنین وقیح به صورت‌ها خیره می‌شود؟ چه باید کرد در برابر سیستمی که حتی نام‌ها را نیز حذف می‌کند؛ آن‌چنان که پلیس پایتخت در مصاحبه‌اش می‌کند و نام مهسا (ژینا) امینی را حذف و او را به «خانمی» در میان «سایر افراد هدایت‌شده» تبدیل می‌کند که درحالی که برای «توجیه و آموزش» به یکی از بخش‌های پلیس تهران هدایت شده بود، «به طور ناگهانی دچار عارضه قلبی شد!»(۱)

نزد دولت/پدر، بدن‌ها و جان‌های ما زنان، همین میزان بی‌ارزش، بی‌نام، و روایت آن‌چه بر سرمان می‌رود قابل تصاحب و وارونه‌سازی است. دولت/پدر، ما زنان را به دوگانه هدایت‌شده/هدایت‌شو تقسیم می‌کند و با تمام توان و دستگاه ایدئولوژیک و اجرایی‌اش به جنگ با ما نافرمانان و (هنوز) هدایت‌نشدگان می‌آید تا فرمان‌برمان کند. هرکجا که ما رام نشویم، ما را ناشزه می‌خواند و حتی از کشتنمان نیز ابایی ندارد.

 پس چرا از نام‌هایمان آغاز نکنیم؟ چرا نام‌هایمان را پس نگیریم؟ با نام‌ مهسا (ژینا) امینی آغاز می‌کنیم؛ زنی که در روزی عادی، در حالی که مشغول زندگی‌اش بود، دولت/پدر قصد جانش را کرد و در چشم‌ به هم زدنی او را به بدنی نیمه‌جان تبدیل کرد تا ما زنان دوباره به یاد بیاوریم که زیر سایه دولت/پدر اساسا چیزی به نام «زندگی عادی» برای ما وجود ندارد. عادی را دولت/پدر تعیین می‌کند و ما زنان همواره «غیرعادی»هایی هستیم که اگر رام نشویم و تن به قوانین‌شان ندهیم، ممکن است در حین «توجیه و آموزش» «به‌طور ناگهانی دچار عارضه» شویم!

و چه تاریخ سیاه و خشونت‌باری پشت «توجیه»، «آموزش»، «ناگهانی» و «عارضه» پنهان است. زهرا بنی‌یعقوب در یک روز عادی که داشت زندگی‌اش را می‌کرد، «ناگهان» سر از بازداشتگاه پلیس امنیت درآورد و درحالی‌که داشت «توجیه و هدایت» می‌شد، «ناگهان» به سرش زد که خودش را همان‌جا «به دار بیاویزد!» زهرا کاظمی نیز در یک روز عادی و درحالی‌که داشت کارش را انجام می‌داد، «ناگهان» بازداشت و در همان‌جا «به‌طور ناگهانی» دچار «عارضه غش‌کردن» و سپس «برخورد سر با زمین و ضربه مغزی» شد! و این‌ها تنها دو نام از میان انبوه نام‌های محذوف و شاید فراموش‌شده‌ای هستند از میان زنانی که همگی در روزهایی عادی از زندگی‌شان برای «توجیه و هدایت» بازداشت و «به‌طور ناگهانی» کشته شده‌اند.

این‌بار زنی دیگر به نام مهسا (ژینا) امینی در یک روز عادی، در حالی که زندگی‌اش را می‌کرده توسط دولت/پدر برای امر «هدایت و آموزش» سر از کما درمی‌آورد و مسببانش بدون ذره‌ای شرم، در حالی که چشم‌در‌چشم بدن بی‌جانش دوخته‌اند، اقدام به قتلش را اتفاقی «ناگهانی» می‌خوانند که «هر فردی با سابقه بیماری زمینه‌ای یا حتی غیر آن می‌تواند دچار موارد مشابهش شود!»(۲) و چه آیرونی عجیبی! اگر دولت/پدر تنها یک حرف راست در این میانه زده باشد همین است: این اتفاق برای هر کسی(بخوانید هر زنی) می‌تواند بیفتد. و ما زنان به این می‌اندیشیم که چه هشدار و سرکوبی بالاتر از این که هرلحظه فکر کنیم که نفر بعدی نوبت ماست و دولت/پدر هر زمان که اراده کند می‌تواند دکمه خاموش زندگی‌مان را فشار دهد و ما را به «خانم»هایی تقلیل دهد که نیازمند رام‌شدن بوده‌ایم؟!

اما ما نام‌هایمان را پس می‌گیریم. دست دولت/پدر را رو می‌کنیم. فریاد می‌زنیم که ما خانم نیستیم، ما نام داریم و شما نام ما و جان ما را درست از روزی که متولد می‌شویم می‌کُشید. ما را آن‌زمان که با بازوهای ایدئولوژیک سیاسی و دینی- حکومتی خود، از تمامی حقوق انسانی محروم و سپس فرودست می‌سازید، می‌کُشید. ما را هنگامی که به چشم برده و ناشزه‌هایی نیازمند فرمان‌بر شدن می‌بینید، می‌کُشید. در خانه‌ها، ما را در پستوها می‌کُشید و می‌سوزانید. در خیابان‌ها، بدن‌های نیمه‌جانمان را بر روی آسفالت می‌‌کِشید و می‌کُشید. در اتوبوس، از دهان رایحه ربیعی بیرون می‌آیید و با تهدید و خشونت، ما را به بند می‌‌کِشید و سپس آن‌چنان به جان‌مان می‌افتید که مجبور شویم با چشمی کبود اعتراف کنیم که زنانی هدایت‌نشده و نافرمان بوده‌ایم که به مدد مشت و لگد و تحقیرهای شما هدایت شده‌ایم!

«هدایت»! چه طنین مرگ‌باری دارد «هدایت»، آن‌هنگام که از دهان شما به بیرون می‌آید. ما را پرتاب می‌کند به سال‌های سیاه دهه شصت که با گشت‌های «کمیته منکرات» و شعارهای «یا روسری یا توسری» و «مرگ بر بی‌حجاب» ما را حذف و جان و زندگی‌مان را بی‌ارزش می‌خواندید. به ما نهیب می‌زند که مبادا از یاد ببریم که چگونه با ‌ اسم رمز «بدحجاب» و «بدپوشش» به تعزیر بدن‌هایمان پرداختید و حتی به آن هم بسنده نکردید؛ با بنای پلیس حجاب و گشت ارشاد کاری کردید که مبادا لحظه‌ای از یاد ببریم که سایه مرگ شما همیشه از رگ گردن به ما نزدیکتر است.(۳)

اینک ما، این بدن‌های نافرمان و عاصی، این جان‌های زخم‌خورده و پر از زخم به‌ چرک‌ در‌نشسته(۴) با تمام وجودمان فریاد می‌زنیم: از شما بیزاریم و این بیزاری‌مان، ما را نه‌تنها خفه و ترس‌خورده نمی‌کند، که به ما توانی می‌بخشد که تا زمانی که جان در بدن داریم، ناشزه باشیم و به شما نه بگوییم. ما هر روز نام مهسا، ژینا، زهرا، و نام تمام آن‌ زنانی که بی‌نامشان کردید را فریاد می‌زنیم. به یاد می‌سپاریم و به حافظه‌ها تحمیل می‌کنیم که آن‌ها نیز کسانی بودند(۵) با جان‌هایی شیرین و رویاهایی که در یک روز عادی که مشغول زند‌گی‌شان بودند، توسط شما بی‌نام و برای همیشه حذف شدند.

ما فریاد می‌زنیم که ما حذف‌شدنی نیستیم. ما را نمی‌توانید خفه کنید. ما در خانه، خیابان و بازداشتگاه‌هایتان از خشم‌مان پاسداری و آن را انباشت می‌کنیم. ما خشم‌مان را بر سر شما فریاد می‌زنیم. نام زنان کشته‌شده‌مان را هر روز بر زبان می‌آوریم تا تاریخ از یاد نبرد که نفرت از ما چگونه در جان شما خانه کرده بود و ما چگونه با جان‌هایمان بهایش را دادیم.

 

پانوشت‌ها:

۱. اشاره به گفتگوی مرکز اطلاع رسانی پلیس تهران با رسانه‌ها در خصوص شرح ماجرا. به عنوان نمونه نگاه کنید به:

https://aftabnews.ir/fa/news/794587/توضیح-پلیس-درباره-سکته-مهسا-امینی-بخاطر-برخورد-گشت-ارشاد-ناگهان-دچار-عارضه-قلبی-شد

۲. مرتضی حسنی، کارشناس رسانه، در گفتگو با فارس‌نیوز می‌گوید: «عده‌ای تلاش می‌کنند با بهره برداری از این حادثه تلخ هرگونه مقابله با بدپوششی را ناموجه جلوه دهند. باید انگیزه این افراد را شناخت و به مردم معرفی کرد. این تحلیل‌ها می‌تواند سرآغاز بی‌قانونی و هرج‌ومرج در جامعه شود چرا که در همه تخلفات کوچک و بزرگ دیگر هم ممکن است فردی با سابقه بیماری زمینه‌ای یا حتی غیر آن دچار موارد مشابه شود. اگر  قرار باشد پلیس صرفا به احتمال آنکه افراد ممکن است دچار حادثه‌ای از این جنس شوند اقدامی نکند و با این بهانه وظایفش را انجام ندهد، باب مقابله با قانون‌شکنی بسته می‌شود و عملا فلسفه وجودی پلیس و نیروی انتظامی بی‌معنا خواهد شد».

۳. برای مرور تاریخ پلیس حجاب و سرکوب بدن زنان مراجعه کنید به پژوهش کلکتیو فمینیستی لیلیت.

۴. برگرفته از شعر «جانی پر از خشم» احمد شاملو.

۵. اشاره به جمله کشته‌ آبان، پویا بختیاری که گفت: من هم فرزند کسی هستم.

منبع تصویر: الهه محمدی

مطالب مرتبط