دیدبان آزار

درآمدی بر جنسیت و برنامه‌ریزی

مطلب زیر گزارش سارا بارتولینی است در کنفرانسِ منظرهای سکونتی، که از فوریه تا ژوئن سال 2012 در شهر فلورانس ایتالیا برگزار شد. این گزارش در مجلد دوم شماره 27 نشریه‌ «پلانوم: نشریه شهرگرایی» (Planum: the journal of urbanism) به تاریخ اکتبر 2013 منتشر شده‌است. سارا بارتولینی پژوهشگر مطالعات شهری در دپارتمان برنامه‌ریزی شهری و سرزمینی است و در این مقاله به بررسی تاثیر مطالعات انجام‌شده در خصوص جنسیت بر برنامه‌ریزی، پرداخته‌ است.

هدف این مطلب معرفی ریشه‌های پژوهش جنسیتی است. مطالعات جنسیتی (Gender studies) در دهه 80 و پس از جنبش‌ فمینیستی در کشورهای آنگلوساکسون متولد شد. در خلال دهه 90 برنامه‌ریزی و برنامه‌ریزان نیز به موضوعات جنسیتی علاقمندی نشان دادند و کوشیدند تا معرفت‌شناسی نوینی را برپایه ایده تفاوت‌ها (the idea of differences) برسازند. این مطلب بررسی و مروری است بر تعریف جنسیت و تعامل بین آن و برنامه‌ریزی، و تلاش دارد که شیوه پژوهشی جدیدی را پدید آورد که برای نیل به برساختی (construction) جدید برای دانش مفید باشد. تا پیش از رواج مفهوم تفاوت‌ در نظریه برنامه‌ریزی، کسی علاقه‌ نداشت بپرسد «شهر برای چه کسی است؟»، اما در حال حاضر از این پرسش برای تامل درباب دربرگیرندگی یا شمول (Inclusion) و طرد (Exclusion) در شهر بهره می‌جوییم. برنامه‌ریزان نیز جهت پژوهش و تدوینِ سیاست‌گذاری‌های دربرگیرنده از آن استفاده می‌کنند و می‌کوشند که شهرِ دربرگیرندهِ جدیدی را به تصویر کشند. جنبش فمینیستی هم متقابلا در دهه 70 شروع به تصور شهر نوینی کرد و روایت جدیدی درخصوص زندگی و ایجاد فضاهای عمومی و خصوصی ارائه کرد.

 

ایده‌های نوین برنامه‌ریزی

موضوع جنسیت و شهر بخشی از بازنماییِ «شهر ـ تفاوت‌ها» (City differences) و ایده‌های لوفِور درباب شهر و حقوق شهروندی است. ریشه‌های مطالعات جنسیتی به جنبش فمینیستی و انتقادهای زنان از جامعه‌ مردسالار بازمی‌گردد که درخلال دهه 70 خواهان داشتن حق نقش آفرینی مستقل بودند (دوبووار 1961؛ فایرستون 1971؛ فریدن 1964؛ میلِت 1971؛ ریبِرو 1999).

تفاوت‌های جنسیتی تاثیر برجسته و نیرومندی بر تجربهِ زندگیِ افراد و گروه‌ها، و روی‌هم‌رفته روابط اجتماعی، دارد؛ شهر به این تفاوت‌ها شاخ و برگ می‌دهد زیرا مکان شمار بزرگی از [انواع] روابط است. برخلاف دیدگاه‌های مدرن، شهر درقبال شهروندان‌اش بی‌سمت و سویه نیست: شهروندان و شهر روابط مستحکمی دارند و فضای شهری به این روابط و رفتارها سروشکل می‌دهد. برنامه‌ریزانی که روی‌کردِ مدرنی دارند، عادت نداشتند بین اشخاص و گروه‌های مردمیِ ساکن در شهر تمایزی قائل شوند. پژوهش درخصوصِ تفاوت‌های جنسیتی در طی دهه 60 و با جنبشِ فمینیستی رادیکال و نقد پسااستعماری آغاز شد ولی تنها از دهه‌های 80 و 90 بود که برنامه‌ریزان نیز مطالعه تعاملات شهر وجنسیت را آغاز  و معرفت‌شناسی نوینی از برنامه‌ریزی را مطرح کردند. زنان بسیاری برای داشتن شهری بهتر مبارزه کردند اما روی‌کردشان میان موضوع جنسیت و موضوع عام و کلی برخورد نابرابر تمایزی نمی‌دید. برخی از زنان مهمی که معرفت‌شناسی و دیدگاه‌های برنامه‌ریزان را دگرگون ساختند، از قبیل جین جِیکوبز، که با کتاب‌ «مرگ و زندگی شهرهای بزرگ آمریکایی» (1961) [1] نگرش برنامه‌ریزان را به کلی تغییر داد، نقطه‌نظر جنسیتی صریحی ارائه نکردند (فاینشتاین و سِروِن 2005).

همان‌گونه که ساندرکاک می‌گوید تلفیق (Integration) بین آثار فمینیستی درخصوص شهر و نظریه برنامه‌ریزی «هم‌چنان چشم‌اندازی دوردست» است (ساندرکاک 2005،ص67). امروزه در کشورهای درحال‌توسعه نظریه برنامه‌ریزی کماکان تحت سیطره مردان باقی‌مانده است. «پژوهشگران تنها به کمک برنامه‌ریزی بود که پرداختن به سوگیری‌ها و محذوفاتی را که فقدان نگاه جنسیتی در دهه70 ایجادشان کرده‌‌بود، آغاز کردند» (فاینشتاین و سِروِن 2005، ص2).

ایدهِ جدیدی از برنامه‌ریزی، که به برنامه‌ریزی وکالتی (Advocacy planning) مرتبط بود، معرفی و مطرح شد. برنامه‌ریزی دیگر همانند کنشی بی‌طرف تصور نمی‌شد و ماهیت خود، یعنی کنشِ آفریننده قدرت، را نشان داده‌بود. برنامه‌ریزان هم [نهایتا] به طور رسمی پذیرفتند که برنامه‌ریزی در عرصه قدرت و نابرابری عمل می‌کند. این ایده نوین برنامه‌ریزی به معرفت‌شناسیِ جدیدی نیاز دارد و بر پایه مفهوم تفاوت استوار است. دیگر تنها یک نوع شهروند، یعنی مرد سفیدپوست جوان سخت‌کوش وجود ندارد، بل‌که مردمان بسیار گوناگونی وجود دارند که باید درنظرشان داشت.

تا پیش از این انقلاب فرهنگی، برنامه‌ریزی بر پایه مفهوم قرن 18امیِ عقلانیت و قدرتِ خرد استوار بود؛ برنامه‌ریزانی نظیر فورستر و ساندرکاک نقدها و ایده‌های توده مردم را مشتاقانه پذیرفتند تا صراحتا بگویند که برنامه‌ریزی نه‌تنها عملی فنی (Technical) بل‌که عملی است سیاسی. هم فورستر و هم ساندرکاک تاکیدشان بر این است که برنامه‌ریزی در درجه نخست فعالیتی تعاملی (Interactive) و ارتباطی (Communicative) و عملی سیاسی است. ساندرکاک استدلال می‌کند که نخستین هدف برنامه‌ریزی این نیست که ابزاری جنبی از قبیل نقشه تولید کند بل‌که این است که قابلیت ایجاد فرآیندی سیاسی از طریق طرح‌ها (Plans)، سیاست‌گذاری‌ها (Policies) و برنامه‌های اجرایی را داشته‌باشد و نیز بتواند آینده را در ذهن خود مجسم کند.

معرفت‌شناسی جدید برنامه‌ریزی از ایده‌های عصر روشنگری فراتر می‌رود و توجه تازه‌ای را به برساخت دانش (Knowledge construction) معطوف می‌کند (سادرکاک 1998؛ ساندرکاک، فورسایث 1992؛ دُموش، سیگِر 2001؛ اسپِین 1992). نخستین گام برای یک رویکرد متفاوت برنامه‌ریزی، شیوه متفاوت تولید دانش برپایه فهم تعاملی، مشارکت و تعامل بین جامعیت بالا به پائین و پائین به بالا است: «سیاسی باش تا عاقل باشی» (فورستر 1989،ص25). «به نابرابری‌های عمومی و فراگیر جهت تلاش برای اصلاح‌شان توجه کن. به عدم تعادل اطلاعات و نبود نمایندگی [افراد و طبقات گوناگون] دقت کن و مطمئن شو که تمام نقطه‌نظرات مهم و نه صرفا آن‌هایی که پیچیده‌تر و قدرتمندتراند، شنیده شوند» (ساندرکاک 1998، ص107).

از دهه 70 توجه تب و تاب مقالات و اندیشه‌های فمینیستی نسبت به ساخت شهر و شیوه زندگی شهری جلب شد و فمینیست‌ها کوشیدند روایتی جدید و متفاوت از روایت غالب مدرن بنویسند. شهرهای صنعتی با رویکرد پهنه‌بندی (Zoning) به صورت یک تقسیم‌بندی فضاییِ صُلب برنامه‌ریزی شده‌بودند. پهنه‌بندی فضاهای متفاوتی جهت کار، سکونت و فراغت ایجاد و آن را بین گروه‌های مردمی یعنی زنان و مردان، ثروتمندان و تهی‌دستان و کارگران و بیکاران تقسیم می‌کرد. تقسیم‌بندی فضایی جایگاه سخت متضادی (Hard contraposition) را بین گروه‌های مردمی به وجود می‌آورد. اکثر آثار و نظریه‌ها درباب توضیح و تبیین تطور و برنامه‌ریزیِ شهرها یک سوژه مرد (سفیدپوست و کارمند) را در ذهن خود فرض کرده و به صورت حالت جهان‌شمولی به کارگرفته‌اند. از این رو، تقریبا همه گمان می‌کردند که نقطه‌نظر مردانه نقطه‌نظری است جهان‌شمول. بهره‌گیری از جنسیت به‌سان یکی از مقولات تحلیل، چشم‌انداز‌های جدیدی در قبال مسائل قدیمی به دست می‌دهد.

 

شهر جنسیتی شهر حمایت (City of care) است

[در طی تاریخ] شهرها را مردان برای مردان دیگر برنامه‌ریزی می‌کردند و می‌ساختند. زنان در این بین سوژه فعالی در شهر عمومی به شمار نمی‌آمدند و در خانه، حومه‌های شهری و مکان‌های حاشیه‌ای دور از مرکز شهر (Off-center) محبوس بودند. آن‌ها نه بخشی از زندگیِ عمومی، بل‌که صرفا بخشی از زندگیِ خصوصی محسوب می‌شدند. زنان آغاز کرده‌اند مسائل خود را مطرح کنند؛ مسائلی که برنامه‌ریزی هیچگاه به آن‌ها اهمیتی نداده‌است. در شهر سرمایه‌داری (Capitalistic city) جایی برای مسائل زنان وجود ندارد، چرا که همه چیز با پول سنجیده می‌شود و از مراقبت و تیمار از مردم، خانه، خانواده و فرزندان هیچ پولی به دست نمی‌آید، بنابراین اهمیتی هم ندارند؛ کار ناپیدای زنان (Women invisible work) به نظام سرمایه‌داری اجازه ادامه حیات می‌دهد، اما هیچ‌کس آن را به رسمیت نمی‌شناسد.

زنان منفرد کم کم دست به سازمان‌دهیِ خود در قالب یک جنبش می‌زنند و می‌کوشند تا با صدایی رسا و بلند مسائل خود را بیان کنند؛ مسائلی ازقبیل حمل‌ونقل عمومی، امکانات عمومی نگه‌داری از فرزندان، خدمات اجتماع‌محور، امنیت، امکان داشتن یک زندگی عمومی و امکان حضور و ماندن در فضاهای عمومی در هر زمان و به هر شکل. از یک‌سو برنامه‌ریزان شهری ممنوع‌الورود (A keep-out city) به وجود آورده‌بودند و از سوی دیگر فرهنگ مسلط تمایز سفت‌وسختی بین زن و مرد ایجاد کرده‌بود که در آن قاعده‌ی عمومی و جایگاه عمومی برای هر کس مشخص بود. این فرهنگ نگرشِ خاص و محدودی از مردانگی (Masculinity) و زنانگی (Femininity) ساخته بود. این تمایزات تاامروز هم هنوز واسازی نشده‌ و کماکان موانعِ فرهنگیِ بسیاری وجود دارد. زنان غالبا می‌بایست مثل مردان باشند تا  بتوانند از زندگی عمومی بهره‌مند شوند. جنبش فمینیستی هم‌اینک در حال تلاش برای واسازیِ این موانع است و می‌کوشد تفاوت جنسیتی و گرایش‌های عمده جنسیتی (Gender mainstreaming) را معرفی و مطرح کند.

دانشگاهیان آمریکایی واژه جنسیت را در اواخر دهه 70 باب کردند. علیرغم مطالعاتِ جنسیتیِ بسیار، «جنسیت» تعریف واحدی ندارد و مردم غالبا آن را صرفا برای نسبت دادنِ تفاوت جنسی (Sexual difference) به کار می‌برند. جنسیت ارتباطی به جنس ندارد بل‌که به نقش‌هایِ اجتماعی‌ای مربوط است که جامعه (همه ما) به جنس‌های مختلف می‌دهد. جنسیت چارچوب سیاست طرد (برخی سوژه‌ها و بدن‌ها) است و ابزاری برای [برقراری] نظم اجتماعی به شمار می‌آید. جون دابلیو. اسکات جنسیت را چنین تعریف می‌کند: «جنسیت عنصر سازنده روابط اجتماعی برپایه تفاوت‌های جنسی ادراک‌شده و مهم‌ترین شیوهِ بیانِ روابطی است که قدرت ایجادشان کرده‌است»؛ و «جنسیت بدین معناست که مردان و زنان با خصوصیات اجتماعی، روان‌شناختی و فرهنگی شناخته شوند، یعنی برساخت زنانگی و مردانگی به مثابه کنشی تاریخی ـ فرهنگی» (به نقل از ریبِرو 1999).

وقتی از جنسیت صحبت می‌کنیم، از نظامی سخن می‌گوییم که زنان، مردان، ‌هم‌جنسگرایان مرد و زن و تراجنسیتی‌ها در آن دخیل و در هم تنیده‌اند. جنسیت به رفتارها، تمنیات و هنجارهایی مربوط می‌شود که هر گروه در رابطه  با دیگر گروه‌ها با آن مواجه است. بسیاری از کتاب‌ها و پژوهش‌ها عادت دارند که تنها درباره زنان حرف بزنند، به این دلیل‌ که درگذشته کم‌تر به زنان بها داده‌شده‌‌است؛ با این همه واژه جنسیت مترادف با زن نیست. [امروزه] جنسیت به مقوله‌ تفسیری جدیدی جهت توصیف زندگیِ روزمره و صحبت از پیچیدگی و درهم‌بافتگیِ (Complexity) هنجارهای اجتماعی و گروهی مبدل شده‌است. اگر قصدمان این است که روابطی را که برپایه نیروهای اجتماعی متفاوت بین مردان و زنان وجود دارد دگرگون کنیم، تغییر نهادها، خانواده و فرهنگ [موجود] از هرچیز مهم‌تر است. در ایتالیا، سر و کله کتاب‌های رادیکال‌ فمینیستی در دهه 70 پیدا شد. اثر کِیت میلِت با عنوان «سیاست جنسی» (Sexual politics) که درخصوص مردسالاری بود، در سال 1971 انتشار یافت.

«تفاوت‌های جنسی بیش از هرچیز تفاوت‌هایِ قدرت (Power differences) اند؛ مردان برای مدت‌ها قدرت و سرکوب خود را به کمک دین، سیاست‌گذاری، قانون، آموزش و فرهنگ بر قدرت تولیدمثل زنان تحمیل کرده‌اند» (میلِت 1971،ص58). امروزه این دیدگاه را دور از خود می‌یابیم و می‌بایست آن را در شرایط دهه 70 در نظر گیریم. کارلا لونتسی [2] یکی از مهم‌ترین نمایندگانِ جنبشِ فمینیسمِ رادیکال در ایتالیا و عضو موسسِ گروهِ «شورش زنانه» (Rivolta femminile) بود. این گروه از «تمرین خودآگاهی» یعنی نوعی از داستان‌گویی که به زنان کمک می‌کرد تا تجربیات زندگی مجردیِ خود را در اختیار یک‌دیگر بگذارند بهره جُست تا از این طریق نظریه‌ فمینیستی جدیدی پی‌ریزی کند و شرح متفاوتی از واقعیت را به رشته تحریر درآورد. هدف آن‌ها این بود که دیدگاهی متفاوت را نسبت به جامعه و زندگی شهری ابراز کنند. آن‌ها از این پرسش آغاز می‌کردند که «من به عنوان یک زن کیستم؟» تا تجربیات فردی را به تجربیات گروهی پیوند زنند: شما تنها زمانی می‌توانید از همه زنان سخن بگویید که از تک‌‌تک‌شان حرف بزنید (بوچا 1990،ص21).

امروزه نیز برخی از فرآیندهای مشارکتی از «تمرین خودآگاهی» استفاده می‌کنند تا به مردم و اجتماعات برای شرح شرایط‌شان، پاسخ‌گویی تدریجی به مسائل‌ آن‎‌ها و ایجاد جریان خودقدرتمندسازی (Self-empowerment) کمک کند. جنبش فمینیستی را می‌توان به عنوان نخستین جریان خودقدرتمندسازی پنداشت. زنان با سخن گفتن از زندگی خود واسازی تمایز بین زندگی عمومی و زندگی خصوصی را آغاز کردند (مثلا یکی از اولین هدف‌ها این بود که حقوق کار بازتولیدی و خشونت خانگی از سپهر خصوصی به موضوعات گفت‌وگویِ عمومی بدل شوند و در این راه موفق هم شدند.) زنان علیه دوگانه‌گرایی‌ها و تقسیم‌بندی‌هایی نظیر تولید و بازتولید، فردی و سیاسی، خانوادگی و کاری جنگیدند؛ این دوگانه‌گرایی‌ها ارتباط و تلاقی (Intersection) بین انواع مقولات برای تصمیم‌گیری عمومیِ خوب (Good public decision making) (با رویکرد سیستمی به تصمیم‌گیری) را در ابهام فرو می‌برد. همان‌گونه که فاینشتاین توضیح می‌دهد «در چارچوب دستگاه برنامه‌ریزی، واقعیت جداسازی‌ جغرافیایی (Geographical separation) با تصوری از مداخلات و فعالیت‌های مقتضی و مناسب ترکیب می‌شود. پهنه‌بندی مسکونی به تقسیم بین محل سکونت و محل کار که خود نشانگر سرمایه‌داری کلان‌مقیاس است شدت و حدت بیش‌تری می‌دهد… تمرکز روی توسعه مرکز تجاری شهر (Central business development) و تضاد بین مرکزشهر و واحدهای همسایگی [محلات] که از سوی برنامه‌ریزان ترقی‌خواه و نیز محافظه‌کار عنوان می‌شد، خود سبب می‌گشت که تمایز معمول بین سپهر مردانه و زنانه تکرار و تقویت شود» (1998، 28).

سالتزانو و ماکی با ارجاع به شرایط ایتالیا (2009)، بر نقش مهمِ جنبش فمینیستی در تعریف و تعیین قانونی درخصوص استانداردهای شهری تاکید می‌کنند؛ قانونی که یکی از اولین ابزارهای بازتوزیع اجتماعی در کشور ما است که درنظردارد مراقبت و تیمار را به مثابه کاری اجتماعی به شمار آورد نه صرفا مسئله‌ای شخصی که به وظیفه مادران تنزل یافته‌است. در همین زمان تفکری درخصوص مراقبت و تیمار مطرح شد: مراقبت به مثابه ارزشی اجتماعی تفسیر و دیدگاه جدیدی پیرامون فضاهای مراقبتیِ عمومی مناسب تلقی شد. در آن زمان هنوز مراقبت و نگه‌داری از کودکان و پیرسالان مسئله‌ای خانوادگی به شمار می‌رفت حال آن‌که امروزه به همت و تلاش جنبش فمینیستی مسئله‌ای است مدنی.

این مباحثات در طی دهه 90 ادامه یافت و موضوع جدید، توافق زمانی (Time conciliation) بود، یعنی تلقی شهر دیگر نه فقط همچون [فضایی] در طی زمان کار، بلکه در طی اوقات فراغت و زمان مراقبت و سرپرستی، نیز و تلاش شد که به پیچیدگی زمان‌های مختلف زندگی توجه شود. زمینه پژوهشی جنسیت خصوصیتی میان‌رشته‌ای (Interdisciplinary) دارد و جغرافیا، برنامه‌ریزی و سیاست‌گذاری در پژوهش جنسیتی درهم‌تنیده‌اند. برنامه‌ریزی به میانجی پژوهش جنسیتی، ابزارهای جدیدی جهت توضیح و توصیفِ شهر می‌یابد که عبارت‌اند از  همیاری ضمنی، مشاهدات و مصاحبه‌های عمیق.

کتاب آنتونِلا روندینونه و راکِلِه بُرگی، جغرافیای جنسیت (2009) (Geografie di genere)، مسئله برنامه‌ریزی جدید در پژوهش جنسیتی را نشان می‌دهد و مشخصا به قواعد پژوهشگر و روابط بین پژوهشگر و ابژه‌ی پژوهش مربوط می‌شود. هدف برنامه‌ریزان و سیاست‌گذاران پوششِ منفعت عمومی است؛ کاری که گفتنش آسان اما انجامش دشوار است، زیرا پیش از هر چیز، فهمیدن این‌که منفعت عمومی کدام است مشکل است. اولین گام در جهت تعیین منفعت عمومی این است که بفهمیم  هیچ منفعت عمومی واحد و یکسانی وجود ندارد، بل‌که منفعت‌های فراوانی وجود دارند که برخی مستحکم، برخی سست، برخی قدرتمند و برخی فاقد قدرت‌اند. این منفعت‌های عمومیِ مختلف قدرت تاثیرگذاری‌ متفاوتی در جامعه و فرآیندهای تصمیم‌گیری عمومی دارند. برنامه‌ریزی و سیاست‌گذاری به لحاظ تاریخی در مالکیت مردان سفیدپوست طبقه متوسط بوده‌است. چه نوع شهری خواهیم داشت اگر از دریچه تفاوت‌های جنسیتی تصمیم‌گیری کنیم؟

پژوهش جنسیتی می‌کوشد که شیوه پژوهشیِ نوینی برسازد. در خلال نخستین نشست کنفرانس منظرهای سکونتی، باربارا پیتسو درباره حق بر شهر صحبت کرد؛ جنسیت برساختی نوین از حق به شهر است زیرا تلاش دارد که به ظهور یک بینش جدید کمک کند و می‌کوشد که شهر را عرصه‌ای برای پاسخ به نیازهای مختلف ببیند نه مکانی برای طرد.

 

منبع: نقد اقتصاد سیاسی- نقد بتوارگی- نقد ایدئولوژی

نوشته‌: سارا بارتولینی

ترجمه‌: امیر مصباحی

مطالب مرتبط